سلام به همهاین داستان که میخوام تعریف کنم کاملا واقعیه ولی چون تو بچگیم اتفاق افتاده کامل یادم نموندهمن سه تا خواهر داشتم که یکیشون ازدواج کرده بود و اون دوتا یکیش ۵ سال و یکیش ۳ سال ازم بزرگتر بودنتقریبا ۷ سالم بود که یک روز برای بار اول که با خواهرام تنها بودیمخواهرام اومدن گفتن بیا بریم عروس و داماد بازی کنیم و منم قبول کردم و شروع کردیم به مثلا کارهای عروسی من داماد شدم و اون دوتا عروس بعد از اینکه کارا عروسی انجام دادیم به من گفتن باید لخت بشیم و مثل همه عروس دامادها بریم زیر پتو و پیش هم بخوابیم و منم اصلا چیزی بلد نبودم و قبول کردم و لخت شدن و لباس ها منم درآوردن و سه تایی رفتیم زیر پتو و به من گفتن حالا بغلمون کن ودست بزن به سینه هامونسینه ها خواهر بزرگم کمی بزرگ بود و بیشتر بلد بود که چکار کنه ولی خواهر کوچیکم زیاد چیزی بلد نبود و فقط دوس داشت بغلش کنم و به سینه هاش دست بزنمپشت کردم به خواهر کوچکم و رو به خواهر بزرگم و شروع کردم به دست زدن به سینه هاش و اونم با دودولم بازی کردن بعد از تقریبا ده دقیقه گفت دیگه بازی تموم شدچند روز بعد دوباره اومدون و گفتن باید بریم ادامه بازی رو بدیمرفتیم لخت شدیم ودراز کشیدیم و شروع کردن به دست زدنبه کیرم و منم یواش یواش داشتم یجورایی لذت میبردم و کیرمشق کرد که خواهر بزرگم گفت باید کیرت بزاری رو کسم و منم گذاشتم و کمی رفت داخل کسش خیلی داغ بود بعد از اینکه چند بار کردم داخل و درآوردم احساس کردم جیش دارم و گفتم آبجی من جیش دارم و کیرم درآوردوم ولی خیلی لذت داشت که بعدها فهمیدم اونموقع ارضا شدم این کار ما تا دو سال ادامه داشتتا اینکه یک روز مادرم چیزایی فهمیده بود و دیگه خواهرام هر چی التماسشون نزاشتن که باهاشون بازی کنم ولی بعضی وقتا که خواهر کوچکم خواب بود رفتم دست زدم به سینه هاش حتی چند بار هم بیدار شد ولی چیزی نگفتمن معتاد سکس شده بودم و خیلی تحت فشار روحی بودم تا اینکه یاد گرفتم جق بزنم و کمی فشار از روم برداشته شد و حتی نتونستم درس بخونمالان ۳۲ سالمه و هر سه متاهل شدیم ولی هنوز هم دوس دارم با خواهرام باشم و سکس کنم ولی روم نمیشهمثلا یکسال پیش من و خواهر بزرگم تنها خونه خودشون بودیم و کیرم شق کرد و دقیق از زیر شلوار زده بود بالا و معلوم بود و خواهرم نگاهی بهش کرد ولی جرات نکردم چیزی بگم و منصرف شدمالان یشتر فکرم بهشون مشغوله و حتی نمیتونم زندگی کنم.مواظب بچه هاتون باشید بلایی که سر من اومد سرشون نیادخیلی خسته ام از این موضوعنوشته: هادی
2