چشماشو دوخته بود به در. انگار همین دیروز بود که درد سلطه ی یه ارباب نما رو تحمل کرده بود و دیگه به هیچ اربابی اعتماد نداشت. با ترسی که توی سلول به سلولش حس میکرد نفس میکشید…نکنه اینم مثل قبلی باشه و فقط اذیتم کنه؟در باز شد محمد اومد تو.به محض ورودش گفت تو از امروز برده ی منی. دوست دارم منو به چشم یه اربابی ببینی که برات ارزش قائله.با ناراحتیت ناراحت میشه و با خوشحالیت خوشحال.لبای آرزو رو گاز زد…از لبش خون اومد آرزو گریه کرد و محمد بدون معطلی بغلش کرد و نوازشش کرد+میبینی چقد برام مهمی؟-بله اربابسیگارشو روشن کردلذتی که دردش برای تو غیر قابل تحمله رو نمیخوام-من بردتونم در اختیار شمام+تو به من حس خدایی میدی نه حس یه جلاد بی رحموبخواب رو تخترفت بالا سرش لباشو گذاشت رو لباش سنگینیشو انداخت رو بدن آرزو لباشو جوری میمکید انگار سال هاست منتظرشه چشمش به گردن سفیدش افتاد رفت سراغ گردنش و آرزو هی چنگش میزد و محمد لذت میبرد از اینکه جای چنگ بردش رو کمرش نقش بسته و میفهمه که ارباب بودن یعنی خودتم درد بکشی و وحشتی تر بشی…با دستاش سینه های بزرگشو فشار میداد و با لبو دندونش لاله گوش آرزو رو مزه میکرد.انقد داغ شده بودن که هیچی جز شهوت حس نمیکردن … محمد سرشو اورد پایین برا لیس زدن+عجب بدن داغی داری-ممنونم ارباب+آماده باش میخوام فرو کنم-چشم اربابمحمد فرو کرد تو کسشخوابید روش همینطور که تو چشمش زل زده بود تلمبه میزد.آرزو با چشمش داد میزد که منو جرم بدهگردن آرزو رو فشار میداد و این حس خفگی جفتشو دیوونه و وحشی میکردلب آرزو رو بین دندوناش مزه میکرد و لیسش میزدیه اتاقصدای نفسای ارباب و بردهیه دنیای قشنگ .یه فانتزی لذت بخششاید یه خواب که نمیخوای بیدار بشی.ارادتمند شما ممد حشریاگه خو?شتون اومد قسمتای بعدشم مینویسم.دوستون دارم دنیاتون سکسی�???نوشته: ممد حشری
8