هرزه نبودم فقط بخاطر علاقم از اعتقاداتم گذشتماین حرفو به هر مردی بگی بهت میخنده اخهمردا چی میفهمن از عشق …دوسش داشتم پسره رو نمیگم بچمو میگم ولی انداختمشتا صبح گریه کردم…عجله نکن تا تهش بخونپسره جلو میدون انقلاب التماسم کرد که نگاهش کنم وقتی شمارشو بهم داد به عاشق شدن فکر نمیکردم ولی وقتی رفتارشو دیدم عاشقش شدماصلا بهش نمیخورد آقازاده باشه باباش نمیدونم سردار کدوم نیروی نظامی کشور بودخیلی پسر خوبی بود دلبری بلد بود عاشقی بلد بود نازکشی بلد بودولی امان از دلی که بشکنهیه هفته بعد از رابطمون باباش فهمیدالهی بمیرم براش یه دل سیر کتک خورده بود ازش وقتی دیدمش آش و لاش بودداشتم از نگرانی میمردم براش ولی وقتی بهم گفت همه ش فدای یه تار موت دلم از ذوق ضعف میرفترفتم دکتر بتادین خریدم مثل یه خانم نشستم بالای سرش زخماشو بانداژ کردم اخه وقتی کتک خورده بود همینجوری از خونه زده بود دلم میخواست بمیرم براشاخه مردا چی میفهمن از عشق…تو دانشگاهشون دوستاش میگفتن عشقت خیلی سگه ولی نمیدونم چرا به تو میرسه اینقدر مهربون میشهسیزده روزه بچمو انداختم ده روزه ندارمشوقتی باباش فهمید مجبور شدم عقدش بشمیه عقد ساده بدون مهمون انچنانی یادمه مامانم در گوشم گفت پسره خوبه ولی از خانوادش خدا بهت رحم کنهصبح رفتیم شمال صبحونه ی شاهانی برام درست کرد خوردیمپردمو زد دوست داشتم تمام وجودمو سهمش کنم ولی حیفمردا چه میفهمن از عشق …یه هفته تو شمال بودیم بهترین سفر زندگیم بود باهاش خیلی جاهای رفتم از وسط ابرای اسالم به خلخال تا وسط جنگل های چالوس دنیا برام شده بود بهشت یه زندگی عاشقانه یه زندگی عاشقانهوقتی یک ماه بود که عقد بودیم ورق برگشت پدرسالار وارد شد تمام زندگیمونو ریخت بهم بخاطر افزایش نفوذ سیاسی پدرش مجبور شده بود منو طلاق بده با دختر مطلقه فرمانده باباش باید عقد میکردسخت بود سه روز گریه میکرد 1 ماه فراری بودیم دستگیرمون کردن اوردنمون تهران باباش هرکاری کرد که طلاقم بده نمیدادمیگفت چرا طلاقش نمیدی میگفت دوسش دارماخه مردا چه میفهمن از عشق…مجبورش کرد کتکش زدروز اخری که جلوم بود گفتم برو گفت نمیرمگفتم میمیرم وقتی حالتو میبینم اینقدر بدهگفت میمیرم نداشته باشمتتا صبح کنار هم بودیم کلی سکس کردیم اخه شوهرم بود عرفی رسمی شرعی همه جوره ولی باباش دوس نداشت بفهمه اینو ولی من دوسش داشتماخه مردا چه میفهمن از عشق…صبح زودتر ازش بلند شدم از خونش رفتم رفتم رفتمعاشقش بودم هربار که با باباش دعواش میشد یه چک میخورد انگار با لگد زدن تو کمر منرفتم چون دیدیم داره نابود میشه نمیخواستم بخاطر من نابود شهیه هفته بعد، طلاق نامه دستم بود یکی از سربازای باباش برام اورده بودولی انتظار داشتم خودش بیاره اخه دوسم داشتولی مردا چی میفهمن از عشق …ماه اول پریود نشدم توجه نکردم سه هفته از زمانش گذشترفتم ازمایش دادم باردار بودمزندگیم دوباره جون گرفت تا خونه دوییدم بهش زنگ زدم جواب ندادرفتم خونش کلید داشتم رفتم بالا دیدم همه چی داغونه خونشو تمیز کردم و قربون صدقش میرفتم ثمره عشقمون توی دلم بود شب ساعت 12 رسید خونه نزدیک بود خوابم ببرهوقتی منو دید فقط گریه کرد تو بغلم بود هنوزم همسرم بود ولی دلی نه رسمی وقتی خبرو بهش دادم از خوشحالی فریاد میزدفهمیدیم همه چی تمومهدیگه باباش بفهمه که حامله ام دوباره با هم ازدواج میکنیم رهامون میکنهصبح رفت پیش باباشبا قیافه اخمو برگشت بهم گفت برو گفتم چرا گفت خیلی دوست دارم ولی بروولی مردا چه میفهمن از عشق…رفتم رفتم ساوه پیش داییم (بابام مرده بود مامانمم پیش داییم بود ولی خونمون تهران بود وقتی ازدواج کردم مامانمم رفت ساوه )سه روز بعد دستگیر شدم بردنم یه جایی گفتن باید بچت رو بندازی گفتم نمیدازم گفتن میدازیمش براتیهو باباش اومد جلو بین اون مردا بهش گفتم عروستم محرمت چرا اوردی منو پیش این نامحرما گفت خفه شو هرزههرزه نبودم فقط بخاطر علاقم از اعتقاداتم گذشتماین حرفو به هر مردی بگی بهت میخنده اخهمردا چی میفهمن از عشق …گفتم من عقدش بودم گفت سه شب پیش که نبودیگفتم بچش تو شکمم بود گفت از کجا معلوم بچه ی اون باشه بغض گلومو گرفت درد کل وجودموبه خودم اومدم چشاموباز کردم دیدم تو بیمارستانملباسام خونی تا صبح گریه کردم تا صبح پشت در بیمارستان گریه کرد وقتی مرخص شدم در گوشم یه چیزی گفتگفت داغ بچشو به دلش میزارم که داغ بچمو به دلم گداشتگفتم خریت نکن زورت بهش نمیرسه گفت بهش نشون میدمسه روز بعد از بچش خودشو حلق آویز کرددنیام تموم شد دنیام تموم شدباباش بعد از گریه هاش گفت بچه بازی در اورداره عشق من بچه بود نفهم بود ولی عاشق بود ولی حواسش به دل دختر مردم بودولی مردا …چی بگممردا چی مفهمن از عشق…نوشته: alimhm95
2