سلاماین خاطره گی هستما بخشی از این جامعه هستیم و خواهش میکنم درک کنید که تمایلاتمون متفاوت باشهمن الان 29 سالمه این خاطره مال 4 سال پیش هست.من توی یک شرکت مخابراتی کار میکنم. شرکت ما پروژه های مختلف نصب دکل و بی سیم و شبکه و تلفن و اینترنت و … رو انجام میده و همیشه توی شهرهای مختلف پروژه داریماز زمان دانشجویی توی این شرکت بودم و هنوز هم هستم. اون موقع ما توی کلاردشت چندتا پروژه همزمان داشتیم و من برای اون پروژه مسول شدم. چندنفر نیرو باهام همکاری میکردن که یکیشون به اسم حسین و دانشجو بود. تو شرکت ما دانشجوها برای کاراموزی یا کمک هزینه زندگیشون میومدن که یه مبلغ کمی میگرفتن.من حدود یک ماه بود که کلاردشت مستقر بودم و چون توی فصل سرما اونجا خیلی برف میاد و رفت و امد و کار سخت میشه, ما باید زودتر پروژه ها رو تموم میکردیم. واسه همین یه خونه به ما دادن و یه سری وسایل (ازطرف شهرداری) که ما توی شهر حسن کیف مستقر بشیم و البته به بقیه پروژه هامون هم برسیم.من یه ماشین پژو پارس و یه مزدا از شرکت هم تحویل گرفته بودم که بتونم از بابل تا اونجا رو برم و بیام و وسایل ببرم و …حسین پسر حوشتیپی بود و ارومخیلی ازش خوشم میومد و همیشه باهام بود.کلا باهم میرفتیم و میومدیم و منم سعی میکردم کار یادش بدم.یه حس خوبی نسبت بهش داشتم. البته هیچکس در محیط کار و محل زندگیم از تمایلاتم خبر نداشت و کاملا مخفیانه دنبال گرایشم بودم.با حسین صمیمی شده بودم و بهش بها دادم. تو کار هواشو داشتم و گاهی وقتا هم که تو راه باهم میرفتیم قلیون میکشیدیم و میگشتیم.اون کاملا اروم و حرف گوش کن بود. همیشه باهام موافق بود و کاراشو خوب انجام میداد.من قدم 168 و وزنم 64 هست و اونم تقریبا اندازه خودم بود و البته یه کم بلندتر و سنگین تریه غروب حرکت کردیم به سمت بابل ک توی جاده کندوان ترافیک بود و خیلی طول کشید مسیرمون. کلا ماشینای شرکت هم داغون بودن چون از بس دست این و اون میدادن.تو مسیر چرخ عقبش بخاطر کج بودن اکسل میخورد به داخل و کلا پاره شد.مجبور شدم بزنم کنارزاپاس هم که داشتیم پنچر بود.مجبور شدم به حسین بگم ببره پنچریشو بگیره و بیاد و من تو ماشین کنار خیابون منتظر موندم.خلاصه تا حسین بیاد و ببندیم و حرکت کنیم دیروقت شد و ما هم خسته و خواب الود و گرسنه رفتیم نوشهر و قرار گذاشتیم یه سوئیت بگیریم بمونیم و فردا بریم بابلاولین ادمی ک ویلا ویلا میکرد ما رو برد سمت یه سوئیت که اجاره کنیم.رفتیم اونجا ک بدک نبود. فقط گفت چون تو ارتفاع هست یه کم فشار اب پایینه و هروقت خواستین برین حموم بگین من پمپ رو روشن کنمما هم یه چیرایی خریدیم و رفتیم تو خونه حسین رفت دسشوی و منم شلوارمو عوض کردم . بعد پیرهنمو دراوردم تا عوض کنم دیدم حسین هم پیرهنشو کند. چشمم افتاد به بدنش که یهو از خود بیخود شدم. پیرهنمو نپوشیدم و با یه شلوارک رفتم نشستم رو تخت.گفتم حسین جان ما که پول دادیم چند ساعت میخوایم اینجا بخوابیم بهتره از حمومش هم استفاده کنیم. نظرت چیه؟ که اونم گفت من نظری ندارم و هرچی شما بگی.تو دلم گفتم امشب شاید بتونم به اون ارامشی ک دنبالشم برسم. یه حس خوبی داشتم. بلند شدم و رفتم صاحبخونه رو صدا زدم. گفتم میشه پمپ رو بزنید ما بریم حموم؟صابخونه یه نگاه بهم انداخت و با لبخند گفت چشم. خوش بگذرهیهو به خودم اومدم دیدم پیرهن نپوشیدم و یارو هم بدنِ سفید و بی موی منو دید, لابد فکرایی کرد.یه حس عجیبی بهم دست داد. یه جورایی لذت بردمبرگشتم تو خونه و گفتم یارو میگه اب کمه تا یک ساعت دیگه قطع میشهباید تو این یک ساعت زود کاراتونو برسیداگه برم حموم تا بیام و تو بری شاید وسطا اب قطع بشهچیکار کنیم!گفت عیبی نداره شما برین. من نمیرمدیروز دوش گرفتم و بازم فردا رفتم خونه دوش میگیرم.گفتم نهخسته شدی امروز. نمیشه اینطوریمن راضی نیستم.پس باهم میریم که زودتر بیایم بیرون. تو حین حرف زدن رفتم سمت حموم و در رو باز کردم و گفتم: خوبه که حمومش هم بزرگهپاشو پاشو بریم تا یک ساعتمون تموم نشهحسین یه لحظه سکوت کرد و گفت شما راحت باشید من نمیام. که سریع گفتم پاشو لطفا تعارف نکن دیر شده. لبخندی زد و گفت چشممنم سریع شلوارکمو کشیدم پایین و با شورت رفتم تو حموماونم لخت شد و با شورت اومد توبدنشو ک دیدم هوش از سرم رفت.هردو مشغول شستن شدیم. چند بار واسه رفتن زیر دوش عمدا خودمو زدم بهشچیزی نگفت و من خیلی لذت میبردم. لیف رو گرفتم و شروع کردم به لیف زدن و بهش گفتم حسین جان پشتم با تولطفا زحمتشو بکشبدون گفتن یک کلمه, لیف رو گرفت و شروع کرد.پشتمو لیف زد و داد دستممن دقیقا رفتم جلوش و به بهونه شستن تنم هی شورتمو میزدم کنار و هی به سینه هام دست میزدم. خیلی سعی کردم توجهو جلب کنم. شورتم خیلی کوتاه و کوچیک بود. دیگه طوری شده بود ک کاملا رفته بود لای پام و از جلو هم به زور میپوشوند.حسابی جلوش بدن نمایی کردم و بعد بهش گفتم بیا منم پشتتو لیف بزنم.اولش گفت نه زحمت نکشید که گفتم نه راحت باش این چ حرفیهلیف رو گرفتم و شروع کردماروم اروم دستمو میبردم زیربغلشبعد گفتم بذار خوب بشورمت یاد بگیریاونم بدون هیچ حرفی خودشو سپرد دست منپشتش بودم و اون نشسته بود.من هم داشتم زیر گردن و روی سینه و شکمشو لیف میزدم. دست چپم رو بردم گذاشتم رو سینش و همزمان که با دست راست لیف میکشیدم, با دست چپ تنشو نوازش میکردم.وقتی دیدم چیزی نمیگه رفتم سمت شکمش و پایین ترچندبار دستمو یه کم بردم تو شرتشسکوت مطلق کرد و هیچ حرکتی نمیکرد.گفتم پاشو حالا پاهاتم بشورم تموم شهسرخ شده بود و قلبش تندتند میزدبلند شد که دیدم بدجور سیخ کردهتوی شورت خیس براحتی معلومهرفتم جلوش و باهم رفتیم زیر دوشنشستم جلوش و بدون هیچ حرفی شرتشو کشیدم پاییناون چشاشو بسته بود.فوری کیرشو گرفتم و کردم تو دهنملذت عجیبی داشتچند دقیقه خوردم ک دیدم دوتا دستشو اورد و سرمو گرفت و فشار داددیگه داشت همراهی میکردچندبار محکم کرد تو دهنم و اه کشیددیدم داره کیرشو میکشه بیرون و روشو برمیگردونم که منم فوری رفتم به همون سمت و کامل نشستم رو زمینفهمید که میخوامابشو پاشید رو صورتم و رو لبهامدوباره کیرشو گرفتم و لیس میزدمچشاشو باز کرد و لبخند زد.منم لبخند زدمو بلند شدمهمدیگه رو بغل کردیم و ازم تشکر کرد.خلاصه دوش گرفتیم و اومدیم بیرونبا حوله خشک میکردم خودمو ک اومد دوباره بغلم کرد و گفت بذار من تنتو خشک کنمنوازشم میکرد و اروم بهم گفت دوستت دارمدلم یهو ریخت و برگشتم سمتش و لباشو بوسیدم.بعد باهم رفتیم رو تخت درحالی ک هردو کاملا لخت بودیم.ادامشو دوباره مینویسماگه طولانی شد ببخشید.نوشته: سامان
5