سلام ساسان هستمداستانی که میخوام بهتون بنویسمبه چهار سال پیش برمیگردهاون موقع من 18سالم بودخواهرم29سالش بودوقتی از سالن برگشتم دیدم خواهرم اومده خونه ما ساعت های آخر شب بودرخت خواب پهن کرده بودن نشسته بودولی پاش باندپیچی بودبعد از کلی سوال فهمیدم شیشه پاشو بریده و از اورژانس اومده خونه ماتو اتاق بود که پدر ومادرم میخوابیدنشب منم کنارش خوابیدم مادرمم اون طرف آبجی هم وسط بودبعد یکم صحبت خوابیدیمیکم بعد که خوابم نبرد نگام به خواهرم افتاد که خواب بود آروم با کلی ترسدست مو گذاشتم از روی پیرهن روی سینه اش نرم بود و دوس داشتم بازی کنم ولی از ترس صدای قلبمو میشنیدم که انگار میخواست منفجر بشهیکم بازی کردم جرئت پیدا کردم دست مو بردم زیر پیرهنش با شکمش بازی میکردم یکم بردم بالاتر هر چه زور زدم دستم نرفت زیر سوتینش میترسیدم بیدار بشه دست مو کشیدم بیرون یکم بعد بازم وسوسه شدم اینبار درش آوردم تو تاریکی واضح نمیشد ببینمش ولی خیلی نرم و بزرگ بود شروع کردم به میک زدن نوکش میمالیدم و می خوردمش از طرز نفس کشیدنش فهمیدم بیداره خیالم راحت شد که چیزی نمیگهولی از وجود مادرم می ترسیدم و نمی تونستم جابجا بشم دست مو بردم زیر شلوارش دستم خورد به کص نرم تپلش داشتم دیونه میشدم یکم باهاش ور رفتم که آبجی دستشو گذاشت رو شکمم فشار میداد ترسیدم دست مو کشیدم یکم بعد برگشت پشت شو کرد به منپیش خودم گفتم حتما ناراحت شده ولی باز شهوت به ترسم غلبه کرد کمرشو نوازش کردم دیدم هیچ کاری نکرداروم با کونش بازی کردم به زور خودمو یکم دادم جلو و چسبیدم بهش مواظب بودم مامانم بیدار نشه کیرمو درآوردم مالیدم به کمرش ترسیدم برگرده بخوابونه در گوشم ولی واکنشی نداشت یکم شلوارشو دادم پایین کیرمو چسبوندم به کونش واقعا عالی بود داشتم لذت میبردم شرتش مزاحم بود هر کاری کردم نرفت پایین خودش یکم جابجا شد شرتش به راحتی رفت پایین گفتم ایول راضیه کیرمو بردم بین رون هاش یکم با کمک دستم کیرمو بالا پایین کردم کل آبم ریخت روی کونش بی حال شدم برگشتم خوابیدم صبح رفتم مدرسهخجالت میکشیدم وقتی برگشتم اخم رو صورتش بود حرفی نزدیم بعد دو روز رفت خونه اشون ولی بازم ازش خجالت می کشمپایاننوشته: ساسان