سلام به دوستان گلمیخوام یه اتفاقی که برام افتاده رو براتون تعریف کنم که میتونید باور کنید یا نهراستش خیلی جالبه و خوندنش هم خالی از لطف نیستاسم من حمیدرضا هستش و 23 سالمهاین قضیه مربوط هستش به یه ودو ماه پیش یعنی دقیقا دو روز بعد سیزده بدرخوب حالا بریم سر اصل ماجراراستش کاراکتر اصلی زن عمو جونم هستش که بهش میرسیماین زن عموی ما یه زن تقریبا 48 یه 49 ساله هستش و از نظر هیکل چاقه و و قیافه خیلی خوشگلی هم نداره و منم اصن تو کفش نبودم ولی بعد یه اتفاقی مجبور شدم و نتونستم جلوی خودمو بگیرم و باهاش سکس کردم اما چطوری که اونم بهش میرسیممن یه عمو دارم که اسمشو اینجا میزاریم نوروز این عمو نوروز ما یه بقالی داره و تقریبا وضع مالی انچنانی نداشت و مستاجر بود و دوتا دختر داره که یکیشون متاهله و دیگری دانشجو هستش و این زن عموی ما هم اسمش اکرمه(مستعار) چون اگه اسم واقعیشو بگم اینقدر زندگی تابلوعی دارن که هرکسی از اشناها بخونه میفهمه من کیمخلاصه بگذریماین دختر عموی بزرگ ما که اسمشو میزاریم الهام خیلی در و داف بود خلاصه حتی خودمم هم تو کفش بودم با این که 4 سال از من بزرگ تره . این الهام خانم بعد یه مدتی که سرکار میرفت خبردار شدیم که خواستگار براش اومده و قراره ازدواج کنه . اونم که فهمیدیم پسره چقدر پولداره و یه املاکی بزرگ دارن . نمیدونم این پسر رو چجوری جور کرده بود اخه این دختر عموی ما یه جنده ی تمام عیار بود و خیلی دوس پسر داشت و جلف میگشت خلاصه گذشت و با این پسره که اسمشو میزاریم رامین ازدواج کرد و الان بعد سه سال از زنگدیش تازه حامله شدهخلاصه بگذریم این داستان مربوط به الهام نمیشه و اصل ماجرا به ننش که زن عموی من میشه بر میگردهاز وقتی که الهام با رامین ازدواج کرد زنگی عمو مینا هزار درجه تغییر کردعموم که وضع زندگی خوبی نداشت و یه بقالی کوچیک داشت اونم اجاره ای بود خیلی فرق کرده بود . همیشه هشنشون گروی نهشون بود ولی همه چی تغییر کرددختر عمو کوچیکم رفت دانشگاه ازاد اونم پزشکیعموم پژو خرید اونم صفر و دوماه بعدش یه خونه ویلایی هم خریدهمه ی فامیل تعجب کرده بودیم اخه چطوری ممکنه که فهمیدیم دختر عموم به شوهر مولتی میلیاردر کرده داره خانوادشو ساپورت میکنهگذشت و گذشت تا عید امسال که رفته بودیم سیزده بدر خانوادگیتو سیزده بدر اشتباهی وسایل ما با وسایل عمومینا قاطی شده بودمادرم گفت ببر این وسایل اشتباهی رو بده و وسایل خودمونو بگیر و بیاخلاصه ما هم رفتیم در ضمن خونه ما و عمومینا یه دو سه کیلو متری با هم فاصله دارهخلاصه ما هم سوار ماشین شدیم و رفتیم و رسیدم نزدیک خونه عمو مینا و ماشینو خاموش کردم و دیدم یه ماشین با کلاس و چن صد میلیونی در خونشون پارکه (مدلشو بگم همه میفهمن من کیم) اونجا بود فهمیدم که دامادشون خونه عموم اومده . اولش برام عادی بود پیش خودم فک کردم که لابد دحتر عموم و شوهرش اومدن از بابا ننش یه سر بزن ولی این طور نبوددر زدم و زن عموم درو باز کردرفتم تو خونه و وسایلو دادم و گفتم زن کسی هونه هستش و گفته نه تنهام .اونجا بود که یه لحظه جا خوردم و هیچی نگفتمزن عموم گفت عموت که در مغازست و دختر عموتم دانشگاههگفتم اهان و خودمو به یی توجهی زدم ولی میدونستم کاسه ای زیر نیمکاسستچون یه چادر رنگی سرش کرده بود و خیلی هم محکم گرفته بود و اونجا متوجه شده بودم که لباس تنش نیست و فقط یه چادر سرش کرده بود چون خیلی چادرو محکم گرفته بود و انصافا هم از زیر چادر چیزی معلوم نبودخلاصه وسایلارو تحویل دادم و وسایل خودمونو گرفتم و خداحافظی کردم و اومدم تو حیاطاونم دنبال من نیومد و از پنجره داشت نیگاه میکردمنم رفتم تا دم در و از در حیاط اومدم بیرون و درو پشت سرم تا حد این که بسته نشه پیش کردم و با دستم نگه داشتم تا مطمئن بشه که من رفتم و درو بستمیه چن ثانیه ای درو گرفتم در حالت بسته و بعدش درو باز کردم و دوباره رفتم تو حیاطشون .وساایل دستمو گذاشتم پشت در و خودم اومدم جلوو رسیدم دم راه پله ( اخه خونه عموم دو طبقه هست ) و اومدم جلوتر و دیدم در طبقه اول بازه و یواشکی رفتم تو و کل خونه رو گشتم ولی کسی نبود و پیش خودم گفتم حتما رفته طبه بالاخیلی کنجکاو شده بودم و داشتم از فضولی میترکیدم که چرا داره یه چیزی رو پنهون میکنهیواش و اهسته رفتم پله هارو بالا و دیدم در بسته هستش اروم گوشمو گذاشتم پشت در و به حالتی گوش وایسادن و داشتم اولش یه صدایی میشنیدم اما نمیدونستم چیه خیلی خفیف بودبیش تر که گوش دادم فهمیدم که صدای اه و ناله هستشیه صدایی میومد اره صدای زن عموم بود که مدام میگفت اوا اوه اهاونجا بود که شصتم خبردار شد که ازه این زن عموی جنده ما داره با یکی حال میکنه و به عموی بدبخت ما داره خیانت میکنهاز سولاخی کلید نگاه کردم که ببینم چه خبره ولی چیزی دیده نمیشداونجا با خودم تصمیم گرفتم به عموم زنگ بزنم و بگم که زنش داره چه گوهی میخوره ولی باز پشیمون شدم و پیش خودم گفتم زشته و ابرومون پیش فامیل میره و …صبر کردم و هی از سولاخی نگاه میکردم کلی چیزی نبود فقط صدای او اوه خفیف میومد بع چن دیقه داشتم نگاه میگردم صدای گفت وگو شنیده میشد ولی تا اون حد نبود که تشخیص بدم که یهو دیدم داماد عموم یهو لخت از جلوی دیدم رد شدشوکه شده بودماصن باورش سخت بود نه تنها برای من بلکه برای همهشاید شما هم که دارید داستان منو میخونید باور نکنیدخلاصه من پشت در بودم یه نیم ساعتی که صدایی داشت میگفت که من رفتم و مواظب باشتا این صدا رو شنیدم سریع رفتم اتاقک بالای پشت بوممردی که اومد بیرون رو با دقت نیگاه کردن رامین داماد عموم بودبا خودم گفتم اخه ادم چه قد اشغال که با مادر زنشاهاخه دختر عموم برا خوش دافی بودحالا که بهترم شده بود چون از وقتی تو تو پول افتاده بود هزار جور عمل زیبایی انجام داده بود و خللصه بگم کصی بوداخه ادم اون کصو ول کنه و بیاد با این پیرزن چاق و نسبتا سیاه که شکم داره این هوا سکس کنهیواشکی زدم بیرون و اومدم تو ماشین نشستم حدودا یه ربعبعدش دوباره زنگ خونه عمومو زدم و رن عموم درو باز کرد و رفتم خونشحالا دیگه با لباس و روسری بودبهم گفت چیزی جا گذاشتی گفتم نهمگه مزاحمت شدمگفت نه این چه حرفیه مو فلان و …ازش بدم اومده بود اخه ادم با داماد خودش و شوهر دخترش اهیهو بهش گفتم زن عمو تنها بودی گفت ارهیه مکثی کردم و جرعت کردم و گفتممن همه چیزو دیدماخه عموی بدیخت من چه ایرادی داشت و چراکه خودشو به کوچه علی چپ زد و گفت داری چی میگی حمید ؟خل شدیگفتم مخفی نکنرنگش سیاه شدبه مته پته افتاده بودمن گفتم من اینجا وای میستم تا عموم بیاد و همه چی رو بهش میگم و بعد رفتم از خونه بیرون و تو ماشین منتظر نشستمهی بهم زنگ میزدهی بهم پیامک میداد که این طور تو فک میکنی نیست و…من وایسادم تا عموم اومد و پنج دیقه بعد هم رفتم زنگو زدمعموم ایفونو برداشت و درو زد منم رفتم تو راه پله نرسیده به در خونه بودم که زن عموم اومد جلو داشت التماس میکرد و بهم گفت توروخدا چیزی نگو و راضیت میکنم و هر چی بخوای میدم بهتمن رفتم داخل و هیچی هم نگفتم و ناهار خوردیم و عموم رفت دستشویی تا که زن عموم بهم گفت چیزی نگم و و از این حرفامنم تا حالا به زن عموم نگاه بدی نکرده بودم و فقط به عشق دختر دافش چن باری خودمو ارضا کرده بودمعموم خدافظی کرد و رفت سر مغازهمنم اون لحظه به زن عموم گفتم اخه عموم چه ایرادی دارهگفت عموت دیگه مثل سابق نمیتونه منو ارضا کنه و منم زنم و نیاز دارم و از این حرفاگفتم درست اخه ادم با داماداخه الهام چه گناهی کردهسرشو انداخت پایین و چیزی نگفتمن تا اون لحظه حسی بهش نداشتم ولی پیش خودم گفتم بقیه که میکنن چرا من نکنم؟همون حالت گفتم به کسی چیزی نمیگم ولی من ازت میخوامگفت خجالت بکش فک کردم ادمیبهش گفتم اون که خجالت باید بکشه من نیستمگفتم میدونی اگه عمو بفهمه یا الهام چی میشهسرشو انداخت پایینمن اون لحظه خیلی حشرم زده بود بالا و نمیفهمیدم دارم چیکار میونمسرمو بردم جلو صورتش و لبامو گذاشتم رو لباش و شروع کردم خوردن لباشنمیفهمیدماونم کم کم شروع کردبعد رفتیم تو اتاق خواب و من لباسامو در اوردم و اونم داشت لباساشو در میاوردبعد جفتمون که لخت شدیم افتادیم رو تختاون خوابید و من افتتادم روش و لباشو داشتم میخوردم و بعد حدودا یه دیقه و نیمگفتم ساک بزنگفت ساک چیهگفتم بخورشیه اه گفت و کرد تو دهنشبلد نبود بخوره و با دندون اذیتت میکرد وبعد در اوردم گفتم صاف بخواب و کیرمو گذاشتم تو کسشداغ بود ولی تنگ نبودولی هرچی هست و بود از جق بهترهبعد به حالت داگی و از بغل هم گذاشتم توش و و نا خونمو کردم تو دهنش و بعدش کردن تو کونشکونش فابریکی بود و تنگ ولی دستمو که از کونش در اوردم بوی گوه میداداونجا حالم بد شد (البته تو سکسای بدیم کونش رو هم کردم ) بع حدود دو یا 3 دیقه از این که گذاشته بودم تو کسش داشت ابم میومد و نپرسیدم ازش که کجا بریزم و مستقیم تو کسش خالی کردم و اونم چیزی نگفت و بعدش با دستمال خودشو پاک کرد و لبامو بوسید و گفت نمیدونستم تو هم اهل حالیگفتم لذت بردیگفت اره مگه میششه از یه پسر جوون تر از خودم لذت نبرمخلاصه رفتم خودمو شستم و از کارم پشیمون شدم ولی بعد یه نیم ساعت دوباره حشرم گل کرد و این بار من افتادم به مای اون و راضیش کردم و این بارم تو کسش خالی کردماز اونوقت تا حالا تقریبا هر روز (به غیر روزایی که پریوده)میکنمش و اون داماد کسکشم بعضی موقع ها میاد میکنتش(داف لیاقت میخواد که اون کسکش نداره و الهام کص تپل رو ول میکنه میاد با ننش)خلاصه سرتون رو درد نیارم دوستانببخشید اگه قسمت سکس حال و هوا نداشت و من فن بیانم بد بود ولی بدونین حقیقته و دروغی توش نیستاخه سکس اینقدر دقیق یاد ادم نمیمونه که بخواد با جزئیات دقیق تعریف کنهبدونین سکس با یه زن میانسال حشری خیلی لذت بخش هستش به شرطی که خودش بخوادبر حال ممنون که خوندید و تشکر از ادمین عزیزلطفا فوش ندهیدهرکی فوش بده به خودش دادهنوشته: Bhd
2