سلام اسم من اکرمه 48 سالمه قیافه و قد و هیکل من به درد شما نمیخوره که بگم (مگه میخواین منو بکنین) سال 59 اومدیم تهران حوالی مولوی خانواده ما با خانواده دوتا عموهام یه خونه خریدیم و تو اون ساکن شدیم سه خانواده روی هم 29 نفر جمعیت داشتیم خونه ما یه طبقه بود و زیرزمین هم داشت مثل خونه های قدیمی مولوی این خونه برای 29 نفر همش یه توالت و یه آشپزخونه و یه حموم داشتبه هر حال با این وضضع زندگی میکردیم من نمیگم چطور خودتون حدس بزنید چه وضعی بود سال 63 که من 13 سالم بود با یه جوون که از آشناهای قدیمیمون بود به اسم صمدآقا نامزد شدم صمد آقا 10 سال از من بزرگتر بود و عزیز خانوادش من و صمدآقا فقط از دور هم رو دیده بودیم و دیگه تو هیچ کدوم از مراحل خواستگاری و بله برون همدیگر رو ندیدیم برخلاف جوونای الان که با هم همه کار میکنن و بعد محرم میشن من و صمدآقا بعد صیغه هم همدیگر رو اجازه نداشتیم ببینیمگاهی صمدآقا که میومد خونه مون با بابام و داداشم مینشستخلاصه اش کنم بعد چند ماه مرداد سال 64 من و ضصمدآقا باهم عروسی کردیم عروسی که نه من آرایشگاه رفتم نه فیلمبردار داشتیم نه توی تالار بود نه من لباس عروس تنم کردم نه ارکستر داشتیمیه خانم که بزکچی بود اومد منو آرایش کرد (چه آرایشی) لباس معمولی و چادر سفید شد لباس عروس من یه دوربین عکاسی هم داشتن که با اون عکس میگرفتن با ترلنه های ضبط صوت میرقصیدیم عروسی هم تو خونه بابای صمدآقا بودمن رفتم تا با خانواده صمدآقا که 9 نفر بودن و با من میشدن 10 نفر توی یه خونه ای که بزرگتر هم بود 5/2 طبقه زندگی کنیمشب بعد از تموم شدن عروسی قرار شد من و صمدآقا بریم حجله عروسی بابای صمدآقا 2 تا اتاق نیم طبقه اشو داده بود به ما منم جهازمو جمع کرده بودم توشاون شببه رسم قدیمی قرار شد یکی از پیرزنای فامیل صمدآقا بیاد اتاقمون و به چند وچون سکس رو یاد بده (همه دهه شصتی ها چشم و گوش بسته بودن اون موقع ها نه مثل الان که همه میتونن کارگردان فیلمای خاله آلکسیس و عمو جانی باشن)اون شب خیلی استرس داشتم بعد 14 سال میخواستم با یه مرد غریبه تنها بشمهرچی ازسختی و استرس اونشب بگم کم گفتم خلاصه رفتیم تو تاق دوتا کنارهم تشک انداخته بودن و رو هرکدوم یه ملافه سفید و یه دستمال سفید جدا برای خون بعد پاره شدن پرده عروسخاله صمد آقا اون شب با ما اومد تو اتاق زنها هم پشت در بسته اتاق منتظر بودن تا بعد پاره شدن پرده من کر بکشن و هورا کننرفتیم تو اتاق در رو بستیم و منتظر شدیم تا خاله صمدآقا بگه ما چیکار کنیمخاله صمد آقا اول گفت طبق روایات و آداب شب زفاف اول وضو بگیرید و دو رکعت نماز بخونید بعد صمد آقا میومد چادر منو بر میداشت و پاهای منو تو تشت میشست و آبشو بیرون میریخت تا برکت خونه بشه بعد باید موهای منو میگرفت رو به قبله دعا میخوندو یه سری اعمال دیگه که یادم نیست بعدش من روی تشک دراز میکشیدم در حالیکه یه تیشرت و شلوار و دامن و روسری سرم بودخبری از لخت شدن نبودصمدآقا هم یه زیرپیراهن آستی دار و شورت و پیژامه پاش بود من خوابیدم رو تشک به اشاره خاله صمد دامنمو دادم بالا و شلوار و شرتمو یکم دادم پائین صمد هم یکم شلوار و شترشو پائین کشیدهیچکدوم اجازه نداشتیم به آلات هم نگاه کنیم( کیر و کوس هم) صمد بدون مالیدن کوسم و بدون آماده کردن کیرشو گذاشت دم کوس من و بعد یه بسم الله گفت و فرو کرد خب کیرش نمیرفت تو و اونم زور میزد از دردش نگم که وحشتناک بود بالاخره با هر مصیبتی بود کیرش کاممل رفت تو فکر کنم پردم که سهله همه کوسمو پاره کرد درد و سوزش داشت منو میکشتخون زیادی ازم اومد خاله صمد وقتی دید پارچه سفید خونی شد اول یه الله اکبر گفت و بعدش الحمدالله و بعدش یه دعائی خوند و گفت مبارکهمبارکه رو بلند گفت تا همه بشنوند و بعدش همه زنها کر کشیدن و مبارکه گفتن از فرط ناراحتی و سوزش و استرس و خجالت داشتم سکته میکردماون شب گذشت و دیگه هم اون شب صمد دیگه نکرد و سه شب بعد که من دیگه خونریزی نداشتم دوباره اومد و دوباره مثل شب زفاف کرد البته دیگه از نماز و دعا و ذکر خبری نبود و تو اتاقی که تاریک بود منم پیراهن و دامن و شلوار و روسری سرم بودبعد برنامه سکس ما این طوری بود سکس برای من همیشه عذاب بود و این رو از فضایل زنان پاکدامن میدونستن که از سکس لذت نبرننوشته: اکرم