نمیدونم حالا که اینو مینویسم داری چه کار میکنی؟ ازدواج کردی با کس دیگه ای هستی یا نه هنوز هم توی اتاق زیر شیروونی نشستی و نقاشی میکشی و کتابی که بهت گفتم رو مینویسی !؟اما مطمئنم حرف بقیه راجبت درست نیست !اما خوب میدونم هنوزم هم دلت پیش اولین روز ملاقاتمونه هنوز هم دلت پیش اولین بوسمونه هنوز هم دلت پیش سیاهی چشم هامه هنوزم دلت پیشِ …!خودکارم رو لای دفتر گذاشتم و از پشت میز تحریر بلند شدم ، صدای جیر جیر روکش صندلی با صدای موزیک ملایم اتاق و قطره های اروم بارون قاطی شده بود و جعبه ی سیگار التماس میکردفقط یه نخ !سیگار و روشن کردم و انگار قبل اینکه به لبم برسه خبرش به ننه رسید ذلیل مرده شی که هرچی میکشم از دست توی کثافته اون گوهُ تو خونه ی من روشن نکن…بی توجه به حرف ها و داد و بیدادش کنار پنجره چوبی اتاق ایستادم و پرده رو کنار زدم .هوا بارونیه درست مثل اون روز اولین روزی که گفتی من عاشق تو شدم !!!.۱۳۸۷/۸/۷ساعت ۲/۰۵ بعد ظهردوربین به دست از لای جمعیت خودم رو به نزدیک مقبره می رسونم هنوز فاصله زیادی باهاش دارم اما شکوه و زیباییش از همین جا هم معلومه اروم نزدیک تر میشم و هر لحظه زیبایی پاسارگاد بیشتر میشه ، با موسیقی زنده ی حماسی ای که توسط یه سری جوون خوش ذوق نواخته میشه زیبایی پاسارگاد و روز منتسب به تولد کوروش بزرگ چندین برابر میشهروحم در حال پروازه و چشمم دودو میزنه دنبال بهترین کادر برای عکاسی ! عکاسی جلد اول مجله ، مجله پرتغال ! عکسی که از تهران تا اینجا به دنبالش اومدمبالاخره زاویه مناسب رو پیدا میکنم و کمی خم میشم توی فکر تیتر عکس هستم و اروم عقب میرم نور دوربین رو تنظیم میکنم و یه قدم به عقب تر همه چی آماده هست که برخورد با چیزی متوقفم میکنه . دوربین رو رها میکنم و برمیگردم و پشتم رو نگاه میکنم هم زمان یه خانوم هم برمیگرده و چشمم میوفته توی یه جفت چشم سبز درشتآآآ عصر تون بخیر خانوم عضر میخوام من اصلا متوجه نشدم شما پشتم ایستادیدنه نه اصلا احتیاجی نیست عضر خواهی کنید من مقصر بودمبا دیدن دوربین کوچیک عادی توی دستش و یه خانواده سه نفره که ژست گرفته منتظر هستن تا ازشون عکس بگیره سریع فهمیدم برای جبران باید چه کار کنم !دوستدارید من ازتون عکس بگیرم ؟باعث افتخاره !بعد از دیدن عکس ها حسابی هیجان زده شده بودنخوب چطوره ؟واقعا عالیه فقط من چطور ازتون عکس هارو بگیرم؟آه شما کدوم شهر زندگی میکنید؟تهرانعالیه منم تهرانمخوب؟من برای یه نشریه کار میکنم ، ناشر مجله پرتغالبله میشناسم!!اگر مشکلی ندارید شماره من رو داشته باشید و تهران باهام تماس بگیرد عکس ها رو روی سی دی تحویلتون میدمکمی مِن مِن کرد و بعد قبول کرد____۰۹۱۲۱ساعت ۴/۳۰ بعد الظهر۱۳۸۷/۹/۱۵تقریبا ۱ ماه بعد بود که تماس گرفت و آدرس نشریه رو خواست براش توضیح دادم که توی محل کارم نمیشه پس لطفا بیاید به یه کافهکافه؟بله ،بلوار میرداماد میدان مادر…تا قبل اینکه تماس بگیره برام در حد یه دختر معمولی مثل هزار دختر دیگه شهر بود اما از تماسش تا لحظه ورودش به کافه قلب من در حال انفجار بود !وارد کافه شد سر تا پاش رو برانداز کردم ، خوشگل تر از قبل شده بود براش دستی تکون دادم و سمتم اومدسلام اروم و کوتاهی کرد و کیفش رو روی میز گذاشت و بعد نشست .من عاشقشم !عاشق چی ؟عاشق ترکیب زرد و طوسی رنگ لباس هاتون رو عرض میکنم و عطرتون هم که باید ، البته اگر اشتباه نکنم Miss Dior باشهلبخندی زد مشخصه عاشقشی خودتون هم همین رنگ هارو انتخاب کردین تیشرت زرد و پیرهن طوسی و احتمالا شلوار طوسیدقیقاًچند ثانیه ای لبخند زدیم و به صورت هم نگاه کردیم تمام سلول های بدنم فریاد میزدن که میخوامش و اگر سرفه گارسون نبود به خودمون نمیومدیم_ خوب زوج عاشق با لباس های ست کل کافه تو کف عشق شماست ، فقط اینکه نمیخواید سفارش بدید؟او حتما من یه قهوه لطفا و خانوم رو نمیدونم۶:۳۴ بعد الضهربه خاطر سرمای هوا و بارون خودم رسوندمش کاری ک ازش متنفرم ماشین رو سر خیابونشون نگه داشتم ، نگاهی بهم کرد و تشکری کرد اما انگار دلش به رفتن نبود و دنبال بهونه ای برای کش دادن ماجرا بود !من حتی اسمتون رو نمیدونم !مگه من اسم شما رو میدونم؟خوب من مَریَما هستم و شمامریما ! چه اسم قشنگی من هم محمد علی هستم البته که منو به اسم دیگه ای صدا میزنن !چه اسمی؟ امید ! البته فقط افراد آشنا و میخوام که شما هممنو امید صدا بزنید !و این چه معنی ای میده ؟تمرکز کردم و گفتم :یعنی میخوام باهتون آشنا بشم ، یعنی بیشتر آشنا بشم پوفی کردم وادامه دادم :خیلی بیشتر در حدی که هر روز ببینمت و خوب رک بگم یه جورایی حسی بهت دارم که اولین باره تجربش میکنم کمی فکر کردم وبعد :چشمات ! اولین بار اونا رو دیدم و احساس میکنم احساس میکنم !راستش نمیدونم چطوری بگم خوب…حرفم رو قطع کرد بزار من بگم عاشقم شدی !اونقدر با اطمینان گفت که نفسم رو بیرون دادم و سرم و تکیه دادم به صندلیخوب ببین آقا محمد علی طبیعیه افراد زیادی عاشق من شدن ولی پیش نیومده که بخوام بهشون بگم امید ! آهنفسی کشید و گفت ببین آقا امید یا نه اصلا امید خالی ، منم ،منم ازت خوشم میاد منم …سرش رو پایین انداختو این چه معنی ای میده ؟یعنی درخواستت رو قبول میکنم !خرداد ۸۸ساعت ۶:۰۰ بعد الضهر سرم توی نشریه به خاطر انتخابات حسابی شلوغ بود و سر تا پام هم به اصرار مریما سبز بود تلفنم زنگ خورد جواب دادممن: جانم مریمامریما : آب دستته بزار زمین بیامن : کجا بیام کلی کار داریممریما (با صدایی کمی بلند تر ):گفتم بیا ستادمن:چشم چشم تسلیممریما : آفرین پسر خود بوس بوسو قطع کرد از دفتر نشریه زدم بیرون و نشستم توی ماشینتقریبا نیم ساعتی کشید ولی بلاخره رسیدن مریما تنها توی ستاد نشسته بود و دیر وقت هم بود ، بهم گفت که یه سری اسناد داره که نشون میده قراره توی انتخابات تخلف بشه ووووو کاری که از دست من برمیاد برملا کردنش تا قبل اینکه کار از کار بگذره هست ، هرچی بهش گفتم بیخیال شو مطالب مجله بسته شده و کاری از دست ما برنمیاد فردا نوبت چاپه و تازه عمرا همچین چیزی رو چاپ کنن دست بردار نشد۸:۰۰ شبکلید رو توی در چرخوندم و وارد نشریه شدیم یه دفتر کار قدیمی پر از کاغذ و حسابی شلوغ و نامرتب ، چراغ رو زدم و وارد شدم پشت سر مریما در رو بستم !و کلید رو روی در گذاشتم و قفلش کردم .از اینکه باهاش تنها بودم حال عجیبی بهم دست داده بود مدت ها بود ، که توی فکرش بودم اما الان و امشب و اینجا؟!من:مریما بیا برگردیم بریم ، این کار ما نیست !مریما :انقدر آیه یس نخون مطالب کجاست باید با این کاغذا جا به جاش کنیم .من: اتاق رئيس توی کشو ی میزچشمی چرخوند و از روی تابلو اتاق مدیریت رو پیدا کرد به سمتش رفت و دستگیره رو پایین داد!مریما:اینکه قفله!من:قفله دیگه!انتظار داشتی باز باشه؟پوفی کرد و عصابانیت سمتم اومد روبروم ایستاد و با دست اشاره کرد به سمت درمریما:بشکنشمن: اینطوری من بدبخت میشم میفهمن کار منه چون فقط من کلید در رو داشتم که با صلح وارد بشم و بعد این در و بشکنم و چیزهایی بر علیه نظام رو با مطلب مجله عوض کنم !چه بلایی سر من میاد؟به این فکر کردی؟مریما: اما اگه این کار رو نکنیم این بلا سر کل مردم میاد و ما در مقابل تمام اون ها هیچی نیستیم!کمی فکر کردم و بعد : فقط به خاطر تو نه هیچ چیز دیگه!تا خواستم به سمت در بدوَم و در رو بشکنم مانع شدکاغذ های توی دستش رو پاره کرد ریز ریز و ریخت توی سطلمن: چکار کردی دیوانه؟مریما:نمیزارم بلایی سرا بیاد تو از زندگیت به خاطر حرف من گذشتی و من حالا بخوام به خاطر مردم از زندگیم که تو باشی بگذرم؟ عمراًلال و هرز شده بودم نه به الان و نه به دقیقه قبلش فضا فوق العاده احساسی بود سمتم اومد و بغلم کرد هردو میدونستیم چی میخوایم : امید بیا امشب یکی بشیم !به صورتش نگاه کردم هیچ وقت فکر نمیکردم اول اون پیشنهاد سکس بده : اما تو باکره ایمریما:نه ، من توی بچگی از دستش دادماومدم حرفی بزنم که گفت لطفا نپرس چطوری !سرم و به علامت تایید تکون دادم و لب هامو نزدیک لب هاش کردم دست هام دوطرف رون های پاش بود و اروم حرکت دادمشون به روی باسنش مشغول لب گرفتن شدیم بدنم داغ داغ شده بود و نفس نفس زدنش دیوانم میکردلحظه ای خودش رو جدا کرد و مانتوش رو کند و پرت کرد شالش هم از قبل دراومده بود و روی شونش بود اون رو هم بیرون کشید و پرت کرددوباره برگشت توی بغلم هردو روی زانو نشستیم و لب هامون قفل توی هم لب هاش مزه عسل میداد و نفس هاش دیوونم میکرد !هر نفسی که اون بیرون میداد رو من توی ریم میکشیدم و بالعکساروم از هم جدا شدیم هردو عرق کرده بودیم به صورت هم خندیدیم و باز شروع کردیمچند دقیقه بعد من تکیه دادم روی دست هام و مریما با تردید دستش رو برد به زیپ شلوارمتمیزه؟اره!آوردش بیرون و خودم هم کمک کردم تا شلوارم رو از پام خارج کنهاروم لب هاش رو نزدیک کیرم برد و کردش توی دهنش و شروع کرد بالا و پایین کردنزیاد از این حرکت خوشم نمیومد و به همین خاطر سریع متوقفش کردم این بار مریما رو کامل لخت کردم از سر تا پا هیچ چیزی توی تنش نبود و لخت کف دفتر بود رفتم سراغ کسش و شروع کردم با زبون باهاش بازی کردن بغل رون پاش یه پروانه خالکوبی کرده بود که زیبایی اون کس بی موی کلوچه ای رو دوچندان میکردیه زبون بهش کشیدم و بعد اروم چوچولش رو بین دندون هام گذاشتم یه گاز کوچیک و بعد شروع کردم به میکدنش اه و نالش بهترین تشویق برای من بود و من توی صدای اه و ناله مریما گم شده بودمبیخیال چوچولش شدم و زبونم رو توی واژنش کردمدادی زد و سرش و بلند کرد و گفت تروخدا بکن توش بسه بسه و دوباره سرش رو گذاشت زمیندو زانو نشستم پاهاش رو گرفتم و کمی بالا کشیدمش روی پاهام کیرم و تنظیم کردم ۳،۲،۱ و فرو کردم تواه جیغ مانندی کشید و بعد ما بین هر اه یه التماساآآااااه تُـــ تــُ رو خُـ دا تند تررر ااااه۱۳۸۸/۳/۲۳ تظاهراتانتخابات تموم شده بود و نتایج هم اعلام شده بود و حالا من توی جمعیت معترض به دنبال مریما فریاد میزدم و صداش میزدمخون از روی پیشونیم راه گرفته بود و مریما رو نمیتونستم پیدا کنم کمی اونطرف ترصدای جیغش رو شنیدم با سرگیجه و گیجی به سمتش رفتم و دیدمش که روسری از سرش افتاده و دوتا نره خر دستاش رو گرفتن و به سمت یه ون سیاه میبرنشداد می زدم و فریاد میکشیدم ، بیناموسا ولش کنید اون زنه منه عوضیااااا مگه خودتون ناموس ندارید؟چشمام تار میدید و سرم به شدت گیج میرفت مثل آدم های مست تلو تلو میخوردم و داد میزدم آخرین صحنه ای که یادمه وقتی هست که سربازی به سمتم نشونه رفت و مریما ی عزیزم جیغ زد بعد اون فقط لامپ های سقف بیمارستان که از بالای سرم تند تند رد میشدن یادمه و گروه گروه آدم خونی و زخمیِ گوشه بیمارستان !۱۳۸۸/۷/۸ساعت ۱۴:۰۵مریما امروز با وثیقه آزاد شده و قراره برم برای آخرین بار ببینمش قراره یه قاچاق چی امشب از مرز ردش کنه و معلوم نیست حکومت چه بر سر خانوادش میاره !میره ترکیه و مقصد بعدی هم فعلا معلوم نیست !ساعت ۱۰:۰۰مریما:امید؟جان امید؟مریما : یه چیزی رو باید بدونی!چی؟تو داشتی پدر میشدی و من قصد داشتم باهم فرار کنیم و بریم بچمون رو بدنیا بیاریم ! اما خوب اون سقط شد و من فراری !امید ؟بله؟مریما:باهام میام ؟نهمریما:نه؟نه ، چون ننه، مادربزرگم رو میگم هیچ وقت حرفش رو نزدم؟ ، اون تنها کسیه که دارم منو بزرگ کرده! و نمیتونم تنهاش بزارم!مریما : میفهمم ، پس پدر و مادرت ؟جنگ ! من اصالتاً خرمشهری ام چند ماهم بوده که جنگ شروع میشه پدرم و مادرم شهید میشن و من و مادربزرگ زنده میمونیم و میایم تهرانمریما: چی شد که اونا شهید شدن و شما نه؟اونا پزشک بودن و بعد از فرمان تخلیه شهر مارو راهی میکنن اما خودشون نمیان!مریما: متاسفم چرا تا الان نگفتی؟قصه قشنگی نیست که همه جا جارش بزنم ،راستی برات یه کادو دارم ، یه دفترچه ! آخرین چیزی که از پدرو مادرم دارم تمام عمرم چیزی توش ننوشتم حالا میدمش به تو ! تا توش داستان خودمون رو بنویسیمریما: حتماً، منم براتچیزی دارمدست کرد توی جیب مانتوش و با تاخیر پاکت سیگار رو روی میز گذاشتکمکت میکنه اروم شی !اونشب مریما رفت و فقط یه چیزی ازش میدونستم ، یه اتاق زیر شیروونی از قبل اجاره کرده!تا صدای برخورد بارون با سقف رو بشنوه.———۱۳۹۸/۱/۱۴ساعت ۶:۴۹میرسم به سر خاکش ، با تمام مقاومتی که دارم ، برای اینکه قبول کنم اون مرزبان دلش اومده و بهش شلیک کرده ، برای اینکه قبول کنم اون اینجا زیر خروار ها خاکه !اما …اومدمدفتر رو از کیفم در میارم !همون دفتری که موقع رفتن بهش دادم و موقع تحویل جنازه بهمون پس دادن و گفتن توی بغلش گرفته بودهروی جلد کلفتش بالا سمت راست جایه گلوله مونده و سطحش پر از خون!صفحه اولش با دست خط ظریفش نوشته به نام عشقمان ،گفتی داستانمان را بنویسم بر دل این دفتر و من مینویسم برای تو برای عزیزی که تمام عمر برای داشتنش ایزد را تمنا کرده بودمامید من ، امیدی که کابوس ها را از دلم ربودی ، از اولین روز در پاسارگاد تا آخرین روز تا ۹ هم همین ماه این را برای تو مینویسم و به خواست توامضا مریما ۱۳۸۸/۷/۱۳به قبرش نگاه میکنم ، تو فرصت نکردی که توی اتاق زیر شیروونی بنویسیش اما من نوشتمش اینجا چاپ نمیشه اما بیرون از این خاک نفرین شده چرا .تمام این سال رو هم به خاطر ننه صبر کردم اما چند روز پیش با کلی نفرین بیرونم کرد .دستم و بالا آوردم و به ساعتم نگاه کردم. دیگه باید برم عزیزم چیزی تا پروازم نمونده!پایان !این داستان شاید در این قالب کلمات بدون اعتباری از لحاظ حقیقت باشد اما مطمئنا یک جایی از این سرزمین در همان سال ها سرنوشت زن و مردی عاشق را در کلمات خود به آغوش کشیده !ممنون که خوندید ، با عشقطاهامنتظر نظراتتون هستم!(لطفا اگر دوست نداشتید به خانواده ام توهین نکنید )نوشته: طاها
2