قسمت اولآنچنان جلوی مغازه زمین خورد که من فکر کردم حتما دستش شکست. اومدم جلوی مغازه کمکش کردم خودشو جمع و جور کنه، بهش گفتم بیاد داخل مغازه بشینه رو صندلی تا یخورده حالش بهتر بشه، کمکش کردم اومد نشست رو صندلی، خیلی داشت درد می کشید و دستش راستش خیلی ضرب دیده بود ولی سعی می کرد خودشو کنترل کنه، کیفشو برداشتم و بعضی از وسایلش که بیرون ریخته بود رو جمع کردم گذاشتم داخلش، ولی صفحه نمایش گوشیش شکسته بود. تازه واسه ی خودم چای دم کرده بودم، براش یه جای ریختم و با یه نبات براش اوردم تا قند خونش بیاد بالا، ازم تشکر کرد. پاشنه ی کفشش شکسته بود ، بخاطر همین یه دمپایی راحتی که تو مغازه داشتم و خودم بعضی وقتا می پوشیدم براش اوردم تا پاش کنه.دختره حدود 25 سالش بود و سر و وضع خیلی مرتبو به روزی داشت، از رفتار ظاهریش معلوم بود که از خانواده ی اصل و نسب داریه، رفتم اونطرف مغازه تا کمتر احساس معذب بودن کنه، بهش گفتم خیلی درد داری؟ گفت یه مقدار بهترمگفتم یه درمانگاه نزدیک اینجا هست میخوای ببرمت اونجا؟ شاید دستت نیاز به عکس گرفتن و درمان داشته باشه، گفت فکر نمی کنم خیلی طوریم شده باشه، سعی می کردم بیشتر سکوت کنم و خیلی باهاش حرف نزنم تا بتونه خودشو بازیابی کنه، ولی بعد از چند دقیقه واسه اینکه احساس خجالت کمتری بکنه بهش گفتم چی شد که یهو اینجوری خوردی زمین؟ گفت پام پیچ خورد، خوردم زمین.بهش گفتم چایتونو بخورین تا حالتون بهتر بشهیه مقدار خیلی کمی ازش خورد و فنجونو گذاشت رو میزگوشیشو برداشت و دید که صفحش شکسته و کار نمی کنه. بهم گفت این نزدیکی آژانس هست؟گفتم بله الان زنگ میزنم تا بیادگفت میرم سعادت آبادزنگ زدم آژانس ولی تا نیم ساعت دیگه ماشین نداشتبهش گفتم الان ماشین ندارن باید یه مقدار صبر کنیدگفت ممکنه برام اسنپ بگیریدبرنامه ی اسنپ گوشیمو آوردم و موبایلمو دادم بهشبه رسم ادب بهش گفتم خودتون آدرس محلی که میخواین برید اونجا رو مشخص کنیدگفت من دستم درد می کنه اگه زحمتی نیست شما کمک کنید تا بهتون بگم مقصد رو روی کجا تنظیم کنیدبراش انجام دادم و چند لحظه بعد یه راننده اکی کرد.ماشین اومد و منم تا جلوی ماشین همراهیش کردم و سوار شد و با تشکر خیلی فراون رفت.برگشتم داخل مغازه دیدم کفششو یادش رفته با خودش ببرهیه حسی بهم می گفت که دوباره برمیگردهموبایلمو برداشتم و کرایه ماشینشو از رو برنامه ی اسنپ براش پرداخت کردم.جنس کفشش به نظرم خوب میرسید، یه تعمیر کفش نزدیکامون بود دادم بهش تا پاشنه ی اونو تعمیر کنهبهش سفارش کردم خیلی تمیز اینکارو انجام بده.حدود یه هفته ده روزی گذشت ولی خبری ازش نشدمنم دیگه کم کم داشتم بیخیالش می شدمیه روز غروب مشغول انجام کارام بودم و یه مشتری هم تو مغازم بودپشتم به در مغازه بودگفت سلامبرگشتم دیدم خودشه، یه حوری بهشتی جلوم ایستاده بود، نمیدونم چرا قلبم یهو پر از طپشو اضطراب شد، احساس کردم رنگم پرید،جواب سلامشو دادم و بهش خوشامد گفتمو تعارفش کردم بشینه رو صندلیرفت همون جای قبلی رو صندلی جلوی میزم نشستازش عذرخواهی کردم و بهش گفتم اجازه بده تا به مشتریم برسماز شانس منم یه مشتری سمج گیرم افتاده بود، از اونایی که یه عالمه سوال می پرسن و آخرش دست خالی میرن بیرونبالاخره از دست این مشتری بیموقع خلاص شدمرفتم سمتش و بهش مجددا خوش آمد گفتمگفتم من اینجا اسباب پذیرایی ندارمفقط اگه اجازه بدین می تونم براتون چای درست کنمگفت موافقم، بشرطی که به همون خوشمزگی دفه ی قبل باشهگفتم قول نمیدم ولی سعیمو می کنمکارای چای رو انجام دادم تا آماده بشهرفتم پشت میز خودم نشستم و از حال و احوال دستش جویا شدمگفت یه مقدار دچار ضرب دیدگی و کشیدگی شده، دکتر گفته تا چند روز دیگه باید تو آتل باشهازم بابت اونروز خیلی تشکر کرد و گلایه کرد که چرا پول ماشینشو پرداخت کرده بودممنم یخورده از این تعارفاتی که ما ایرانیا بلدیم براش سرهم کردم و یه مقدار حرفای معمولی با هم زدیم تا کم کم چای آماده شدچای ریختم و اوردم و بهش گفتم امیدوارم از چای ایندفه هم خوشتون بیادیه لبخند خیلی شیطنت آمیزی رو لباش نشست که یهو دوباره دلم هورری ریخت و دوباره فلبم تند تند میزداین بار نشستم رو صندلی مقابلشبهش گفتم خیلی جالبه که من هنوز اسم تو رو نمیدونمگفت چه عجب خلاصه یادت افتاد که اسم منو بپرسیسرمو انداختم پایین و سکوت کردمگفت من پریساگفتم منم مهردادگفت اسم تو رو میدونمبا تعجب نگاش کردمگفت تعجب نکن، راننده اسنپ گفت که آقا مهرداد کرایه رو پرداخت کردهچایمونو خوردیمو بهم گفت تو مجردی یا متاهل؟بهش گفتم مجردمگفت به نظر نمیرسه پسر شیطونی باشیگفتم شاید خیلی تو دار باشمگفت الکی ادعا نکن امروز تا حالا دوبار رنگت پریدهچرا میخوای تظاهر کنی؟جوابی نداشتم بهش بدمگفت راستی کفشم اینجا جا مونده ممکنه بهم بدیناز زیر میز ساکی که کفشش توش بود رو اوردم و گذاشتم کنارشبرش داشت و دید کفشش تعمیر شدهیه نگاهی بهم کرد و گفت مهرداد تو خیلی باحالی معرفتو به حد خودش رسوندی ممنونم ازتمنم یه حرفایی در راستای حرفش گفتمبعد از چند دقیقه حرفای ربط و بی ربط دلمو زدم به دریا و بهش گفتم ممکنه جسارت کنم و شما رو به یه کافه دعوت کنم؟ یخورده بهم نگاه کرد و گفت حرفی نیستشمارمو بهش دادم و اونم شمارشو بهم داد و چند دقیقه بعدشم پا شد که برهبهش گفتم اجازه هست براتون ماشین بگیرمگفت نه این نزدیکی کار دارم بعدشم خودم ماشین می گیرممنم بیشتر از این دیگه چیزی نگفتمموقع رفتن دست چپشو اورد جلو و بهم دست داد و با لحن خیلی شیرینی گفت به امید دیداروقتی داشت از در میرفت بیرون قسمتی از قلب و احساس منو هم با خودش داشت می برد.ادامه داردبا احترام: مهرداد