(اگه فتیش پا ندارید لطفا نخونید که بعدش بگید اه اه.)من هیراد هستم. این داستان واقعیه و بر میگرده به زمانی که من دوم راهنمایی بودم.چون راه مدرسه تا خونه طولانی بود با سرویس میرفتم و میومدم.راننده سرویسم یه خانوم بود به نام مهتاب همیشه آرایش میکرد و انصافا جذاب و خوشتیپ بود.من همیشه جلو میشستم و زیر چشمی به پاهاش نگاه میکردم.به کفشاش خیلی اهمیت میداد معمولا کتونی پاش بود و جوراب مچی شم مشخص میشد. یه بار جوراب سفید یه بار پارازین مشکی یه بار سبز و … .توی زمستون هام دو مدل بوت مشکی داشت که پاش میکرد گاهی.سوار که میشدم بعضی وقتا نوی راه میگفتم :من خیلی رانندگی دوست دارم ولی هیچی بلدم نیستم ، کلاژ چیه؟اونم جواب میداد : میگفت پامو ببین بعد روی کلاژ فشار میداد میگفت اینهدو سه بار فشار داد گفت فهمیدی ؟گفتم اره ممنون.منو همیشه آخرین نفر میرسوند و منم اصلا با این قضیه مشکلی نداشتم چون همش محو پاهاش بودم.وقتی آخرین نفرو پیاده میکرد راهه نسبتا طولانی تا خونه مون بود منم هی ازش سوال میپرسیدم همش بحثایی که به پا مربوط میشد رو شروع میکردم.میگفتم من خیلی جوراب دوست دارم مخصوصا جورابای رنگی اونم باهام حرف میزد میگفت موافقم.دیگه حسابی دلم میخواست بهش بگم پاهاشو دوست دارم ولی میترسیدم به خانواده م بگه و آبروم پیش خانواده بره.اون روز یه کتونی کانورس مشکی سفید پاش بود با جوراب پارایزین مشکی.ازش پرسیدم چرا پا بو میگیره؟ راهی هست که بو نگیره؟ اونم گفت فکر نکنم راهی باشه مخصوصا واسه من که صبح تا بعد از پام تو کتونیه و بیرونم… پرسیدم یعنی پای توهم بو میگیره؟ یهو خندید و گفت اره این چه سوالیه آخه. منم خندیدم گفتم حالا بوش چطوریه؟ بوی خوبی میده یا بد؟ گفت از نظر من که بده گفتم نظر تو که معلومه بد میگی . بذار یکی دیگه نظر بده.وقتی این حرفو زدم ساکت شد.بهش گفتم میخوای من نظر بدم؟ قول میدم حقیقت رو بگم.گفت ساکت شو.بعد دور زد رفت یه جای خلوت و تاریک ماشینو خاموش کرد… بهم نگاه کرد گفت پس میخوای ببینی پاهای من بو میده یا نه اره؟من ترسیده بودم. درسته که خیلی دوست داشتم اینکارو بکنم ولی استرس داشتم و میترسیدم انگار اتفاق بدی قراره بیوفته.پاهاشو آورد بالا و کف یه پاشو با کتونی گذاشتی روی رونم و اون یکی پاشو اورد جلو صورتمو گفت: خب ببین بوش چطوریه.من خواستم بند کتونیشو باز کنم که کف کتونیشو گذاشت روی صورتم گفت اول کتونیمو یخورده برق بنداز.گفتم نه. عصبانی شد و پاشو فشار داد روی لپم و گفت : بهت مبگم برقش بنداز بگو چشم.گفتم اخه … دوباره بیشتر فشار داد و گفت : زودباش نمیخوای که اینجا نگهت دارم؟ پس بخور.شروع کردم لیسیدن کف کتونیش اونم میگفت : آفرین پسر خوب . همینه. باریکلا. ادامه بده. حالا روشو تمیز کن.داشت کصشو میمالید و به من نگاه میکرد.شروع کردم لیسیدن روی کفشش بعد بهم گفت جفت کتونی هاشو در بیارم.وقتی در اوردم یکی از کتونی هاشو گذاشت روی دماغم و با پاش فشار میداد که من بو بکشم. بعد با یه لحن شاد میگفت: حالا بنظرت بوش چطوره؟! خوبه؟ دوست داره؟پاشو اورد عقب کتونی افتاد روی رونم. کله شلوارم جای رده های کتونیش مونده بود.گفتم بوش عالیهههه. اونم جفت پاهاشو با جوراب پارازین مشکیش گذاشت روی صورتم و گفت خوبه پس حالا اصله کاری مونده.جوراباش انقدر عرق کرده بود که انگار با آب شستنش.حسابی بو میکشیدمش و بوسش میکردم و زبونمو میذاشتم روی پاشنه ی پاش و تا پنجه میکشیدم بالا.خیلی لذت بخش بود. مهتاب هم داشت کیف میکرد.شروع کرد پاهاشو بماله به صورتم کامل.محکم میکشید روی صورتم جوری که صورتم مرطوب شده بود.مهتاب بهم گفت: دهنتو باز کن. من دهنمو باز کردمو زبونمو اوردم بیرون. جوراباشو هنوز درنیوورده بود و همونطوری انگشتای پاشو آروم میمالید به زبونم و اون یکی پاشو گذاشته بود روی کیرم آروم فشار میداد و روش میکشید.یه لحظه حواسم پرت شد زبونمو بردم داخل که یهو با پاش محکم کوبید توی صورتم گفت زبونتو بده بیرون و دوباره آوردم بیرون.جورابشو در آورد و کرد توی دهنم و پاشو گذاشته بود روی دهنمو دماغم و هی میخندید و میگفت بخور عزیزم بخور بالاخره به آرزوت رسیدی.انقدر کیرمو با پاش از روی شلوار مالید داشتم آبم ارضا میشدم… دستمو بردم روی کمربندم که کیرمو در بیارم آبمو بریزم روی دستمالی چیزی ولی با پاش زد رو دستم گفت نه میخوام تو شلوارت بریزی. منم که راهی به جز گوش کردن به حرفش نداشتم آبمو ریختم.گفت باورم نمیشه همین الان کسی که میگفتم پسر خوبیه و با ادبه باهاش اینکارو کردم.شصت پاشو کرد توی دهنم و جورابو بیشتر فشار داد توی حلقمبعدش با دوتا انگشت پاش کشیدش بیرون.پاهاشو باز کرد و گفت بیا جلوسرمو گرفت و فشار داد روی کصش و با حرص میگفت لیسش بزن لیسش بزن. فکر میکردی این اتفاق بیوفته؟ آره؟اونقدر لیس زدم که ارضا شد.اومدم عقب با پاش سرمو ناز کرد گفت آفرین پسر خوب.پاهاشو گذاشت روی رونمو گفت : حالا کتونی هامو پام کن که برسونمت خونتون.جوراباشو برداشتم پاش کنم گفت نه دیگه اونا ماله توان، بذارشون توی کیفت.کتونی هاشو پاش کردم و بندشو بستم.ماشینو روشن کرد و منو رسوند.نوشته: هیراد
259