(توجه؛این یک داستان است،نه یک خاطره).در اوج لذت بودیم.در حالیکه بیرون هوای سرد زمستونی باعث شده بود همه چیز یخ بزنه،تنهای ما توی گرمای اتاق به هم گره خورده بود.توی اتاق خوابش و روی تخت اون،من به پشت دراز کشیده بودم و اون روی کیرم بالا پایین می کرد.توی تاریک روشن اتاقی که پرده هاش رو کشیده بود،چشمهاش رو بسته بود و دستهاش رو روی سینه ام فشار می داد و آروم اما درکمال لذت ناله می کرد!با هر بالا پایین کردنش،سینه های نه چندان بزرگش بالا پایین می شدن و برق عرق بینشون با هر بالا رفتنی به چشم میومد.همون نصف ترومادولی که خورده بودم باعث شده بود که بعد از کلی مقدمه چینی قبل سکس تازه بعد از بیست دقیقه از شروع سکسمون داشتم به اوج می رسیدم.اما اون که خسته شده بود،بعد از هر چند بار بالا پایین کردن،بی حرکت می موند و نفس نفس زنان چشمهاش رو باز می کرد و لبخندی می زد و با دیدن لبخند من انرژی تازه ای می گرفت و دوباره شروع می کرد.جفتمون خوب می دونستیم که توی این حالت راحتتر ارضا می شه و برای همین توی تمام سکسهامون معمولا از این حالت زیاد استفاده می کردیم.دستم رو مدام روی رانش می کشیدم و هر چند لحظه یکبار سینه هاش رو نوازشی می کردم و با این کارم،درواقع به خودم هم کمک می کردم تا شاید بالاخره من هم ارضا بشم!در اوج لذت بودیم.صداش بلندتر شده بود و با سرعت بیشتری حرکت می کرد و من هم نفس نفس زنان با گرفتن کپلهاش از بغل،کمکش می کردم تا راحتتر بالا پایین بشه.صدای برخورد بدنش با بدنم توی تمام خونه پیچیده بود و حالا عرقهاش که حتا موهاش رو هم خیس کرده بود،گاه و بیگاه بصورت قطره ای از بین موهاش رها و به طرف من پرتاب می شد.من دیگه خودم رو آماده کرده بودم که به وقت ارضا،کیرم رو سریع خارج کنم،که یکهو صدای درب واحد اومد.کسی که اونطرف در بود با شدت و حدت فراوون در می زد و با صدای بلند و فریادهاش که مشخص نبود چی میگه انگار که قصد داشت در رو از پاشنه در بیاره!از اون مطمئن بودم که توی این سکسمون یکبار ارضا شده و من هم شاید فقط ده،بیست ثانیه دیگه وقت لازم داشتم که به اوج برسم و اما حالا با وحشتی که توی جونم افتاده بود،نه تنها کیرم خوابیده بود بلکه پیش خودم داشتم فکر می کردم که نکنه شاش بند شده باشم!._این کیه؟چرا اینجوری در میزنه؟.در حالیکه هُل شده بود و کنار تخت و رو به در اتاق راست شده بود و با وحشت تمام چشمهاش رو به هال دوخته بود،نگاهش رو به طرف من برگردوند و با دیدن رنگ پریده و چشمهای وحشت زده من،آب دهانش رو قورت داد و با صدایی آرام و لرزان که بین صدای در زدنهای بی وقفه و پر سروصدایی که به گوش رسید،به زور جواب داد؛.+نمی دونم بخدا.کسی قرار نبود بیاد.نمی دونم کیه بخدا!.فقط تونسته بودم سر جام بنشینم و بعد اون انگار که خشکم زده باشه،توان کوچکترین حرکتی رو نداشتم که با صدای اون به خودم اومدم..+پاشو،پاشو بیا برو تو کمد دیواری!_ها؟+مرض.میگم پاشو بیا برو تو کمد..به کمد دیواری نگاه انداختم.قبلا چندباری از داخلش متکا برداشته بودم و می دونستم که بزرگ و عمیقه و با اینکه کلی رختخواب داخلشه اما کلی وسیله دیگه هم کنارشون چیده شده و هنوز هم می تونست برای چیزهای دیگه ای هم جا داشته باشه!در چشم به هم زدنی کاملا لخت داخلش ایستاده بودم و با بدنی که هم بخاطر ترس و هم بخاطر اختلاف دمایی که این داخل با بیرون کمد وجود داشت،می لرزید،توی تاریکی محض،سعی می کردم کنترل نفس کشیدنم رو توی دست بگیرم تا مبادا صدایی به بیرون درز کنه!حتا از داخل کمد هم صدای در زدنها میومد.چند لحظه ای گذشته بود که در کمد خیلی سریع باز شد و اون لباسها و کفشم و البته موبایلم رو پرت کرد تو بغلم و با گفتن اینکه گوشیتو خفه کن،در رو بست!این کارش نشون می داد که فهمیده پشت در کیه و احتمالا میاد داخل و واسه همینه که داره اینقدر تقلا می کنه!باسرعت گوشی رو سایلنت کردم.باز چند دقیقه ای گذشته بود اما هنوز صدای در زدنهای مداوم مرد پشت در میومد که بالاخره انگار که در قفس باز شده باشه،صدای اون موجود وحشی نزدیک و نزدیکتر میشد که مدام داد می زد؛.×کجاس؟کجاس اون حرومزاده کجاس؟!.و حالا منم کاملا متوجه شده بودم که اون کیه.صدای داد و فریادهاشون توی هم گره خورده بود..+چی میگی؟کی کجاس؟چرا زر مفت میزنی اینقدر؟_خفه شو کثافت،خفه شو.بگو اون بی همه چیز کجاست؟!.همچنان صدای فحشهاش کم و زیاد می شد که مشخص بود داره به تمام خونه سر کشی می کنه که دیگه صداش خیلی خیلی نزدیک شد و باعث شد بدنم از سردی بگذره و انگار منجمد بشه!می دونستم با این شدت عصبانیت،اگر پیدام کنه کم کم از کون دارم میزنه!در باز شد،نور داخل اتاق،تمام کمد رو پر کرد.صدای نفس نفسهاش رو از فاصله کمی احساس کردم.چشمهام رو بستم و به قول معروف اشهدم رو خوندم…..■شش ماه قبل…■.اواسط تیرماه بود.طبق معمول شش ماه اول سال،بابا مامان رفته بودن شهرستان که مطمئنا اونوقت از تهران خیلی خنکتر بود و من باز تنها شده بودم.صبح ها میرفتم مغازه و حدود هشت،نه شب برمی گشتم.اون شب اما چون پنجشنبه بود و فرداش تعطیل بودم،با چنتا از بچه ها تو مغازه یکیشون نشستیم پای عرق خوری و تا من بزنم بیرون،ساعت از دو هم گذشته بود.با اینکه کلی خورده بودم،اما حواسم جمع بود و واسه همین با اینکه خیلی اصرار کردن که بمونم،گوش نکردم و نشستم پشت فرمون تا برم خونه.شیشه ها رو داده بودم بالا و صدای موزیک رو زیاد کرده بودم و خنکی کولر ماشین،مستیم رو لذت بخشتر کرده بود!اونشب موضوع بیشتر حرفامون سکس بود و فلان زنه که کل راسته ما زده بودنش،یا فلان دختر که شده بود زیرخواب فلان کسکو و درکل تمام حرفامون حوالی همین چیزا گذشته بود.من که چند وقتی بود با راضیه قطع رابطه کرده بودم،دیگه نتونسته بودم مخ کسی رو بزنم و واسه همین مدتی بود که تو کف بودم.دوتا خیابون مونده بود تا برسم خونه و غرق در همین افکار بودم که دیدم یکی از دور مسیر برعکس حرکت ماشین،به سمت من میدوه!اول فکر کردم توهم زدم اما چشمهام رو که مالیدم و دقیقتر که شدم،یک زن رو دیدم که با مانتوی جلو باز و بدون شال یا روسری و االبته پابرهنه حالا وسط بلوار پرنور ایستاده بود و دستهاش رو باز کرده بود و انگار که تقاضای کمک داشته باشه،دستهاش رو بالا پایین می کرد بالا پایین می پرید!ذهنم رو جمع و جور کردم و سرعتم رو پایینتر آوردم.به نزدیکش که رسیدم روی ترمز زدم و اون هم بدون اینکه معطل کنه به سمت در سمت شاگرد دوید و سوار شد!بعضی وقتها فکر می کنم اگه اون شب حالتم عادی بود و همه عقلم سرجاش بود،شاید اصلا هیچوقت نگه نمی داشتم و از کنارش رد می شدم.چون خب بالاخره اون وقت شب،توی اون خلوتی،یه زن تنهای پابرهنه…همه اینا می تونست نقشه باشه واسه خفت کردن آدمایی مثل من و بعدم دزدیدن ماشین و لخت کردن آدم!._برو آقا،توروخدا برو.دنبالمن،تورو هرکی که دوست داری برو!.با تعجب نگاهش کردم و اشک توی چشمهاش رو که دیدم،معطل نکردم و با سرعت سرسام آوری از اونجا دور شدم و حتا خیابانی رو که خونه خودم هم توش بود،رد کردم و بدون هدف و مقصد خاصی فقط از اونجا دور شدم!.+کجا برم خانوم؟چیزی شده؟.دستهاش جلوی صورتش بود و فقط هق هق می کرد.انگار که با حرف من به خودش اومده باشه،سرش رو بلند کرد و نگاهم کرد.من که درحین رانندگی انگار تازه به قیافش توجه کرده بودم،یک دختر جوون و زیبا رو دیدم که با چشمهای براق و خیسش،و موهایی که زیر هیچ شال یا روسری مخفی نشده بودن،نگاهم می کرد.._نمی دونم آقا.ببخشید توروخدا،اما اگه میگرفتنم،حتما،حتما…+حتما چی؟کیا دنبالتون بودن اصلا؟_آقا من مزاحمتون نمیشم بخدا،فقط اگه می تونید،از یه جایی،یه جوری واسم یه شال و یه کفش جور کنید.بعدش دیگه خودم میرم!.حالا که تقریبا بدون استرس حرف میزد،هم صداش خیلی آروم و دلنشین بود هم میشد فهمید که ته لهجه ای داره..+کجا میری؟جایی رو داری اصلا؟_راستش،راستش…راستش نه اما امشب رو یه جوری تا صبح سر می کنم،+خب حالا اومدیم و امشبم سر کردی تا صبح،فردا چیکار می کنی؟کلا جایی داری بری؟_نه،جایی ندارم برم.ولی فردا میرم شهر خودمون..دلم براش سوخته بود.نوع حرف زدنش،قیافه مظلوم و نحیفش،چشمهای خیش از اشکش،دلم رو کباب کرده بود اما،این وسط یه چیزی هم داشت قلقلکم می داد!فکر خونه خالی و یه لقمه حاضر و آماده که امشب توی بغلم بخوابه و فردا هرجا که دلش خواست بره!توی سکوتی که بینمون بوجود اومده بود،به وضوح صدای دعوا و بزن بزن وجدان و عقل و شهوتم رو می شنیدم اما اصلا چیزی به روی خودم نمی آوردم!همونطور بعد از کلی دور زدن الکی،به خونه نزدیک می شدم.سرعتم رو کم کردم..+من تنهام و امشب می تونم یه جای خواب بهتون بدم!البته اگه خودتون راضی باشید..سرش رو بالا آورد و من رو نگاه کرد.همونطور که حواسم به جلوم بود،اما گهگاهی سرم رو بر می گردوندم تا جوابش رو بدونم.._شما مستین!فکر نکنم فکر خوبی باشه که من امشب رو پیش شما بمونم!.انتظار هر جوابی رو ازش داشتم،جز این یکی!تا جایی که یادم میومد،هیچوقت حال و حوصله کشیدن ناز دخترا رو نداشتم و شاید همین،دلیلی می شد واسه اینکه خیلی دیر به دیر با کسی جفت می خوردم!یکم جدیتر شدم و….+آره خب مستم،اما حواسم سر جاشه!فکر بد نکنید خانوم.همه آدما مثل هم نیستن!.با گفتن این جمله فلسفی آخرم که خودمم کامل قبولش نداشتم،جلوی ساختمون ترمز زدم وماشین رو خاموش کردم و سوئیچ رو برداشتم!.+چند دقیقه منتظر باشید،الان از شال و کفشای مادرم براتون میارم..داخل آسانسور سه رو فشار دادم و چند لحظه بعد توی کمد مادر دنبال شال می گشتم.همچنان اون احساسات متناقض توی وجودم بزن بزن می کردن و البته صدای مشتهای حس شهوت که حالا حسابی عصبانی هم شده بود،بلندتر به گوش می رسید!یک شال پیدا کردم و توی جاکفشی پشت در واحد دنبال یه کفش یا دمپایی می گشتم که درِ نیمه باز واحد باز شد و سر و کله اون از پشت در هویدا شد و آروم سلام کرد!راستش تو پوست خودم نگنجیدم اما خیلی سعی کردم که به روی خودمم نیارم!حالا نمیدونم تو اون حالت بین مستی و هوشیاری چقدر موفق شده بودم!.+بفرمایید،بفرمایید.خوش اومدین..کامل داخل شد و تازه الان و زیر نور به خوبی تونستم بدنش رو ببینم.پاهایی که زیر یه شلوار جین برمودا که تا یک وجب بالای مچ پاش بود و یک تاپ که تا روی شلوارش رو پوشونده بود و البته از بالا و یقه باز بود.موهای خرمایی خوشگلی که از پشت بسته بود و چشمهای گیرایی که با حجب و حیایی خاص به من نگاه می کرد..ببخشید بدون اجازه اومدم،دیدم که آسانسور روی سه واستاده،منم…+خوب کاری کردین بفرمایید._نه ممنون،فقط ببخشید توروخدا،میشه از دستشوییتون استفاده کنم؟!!!.و من اینبار صدای شهوتم رو می شنیدم که با دولول افتاده بود دنبال انسانیت و عقل و وجدانم…!ادامه دارد…نوشته: Farhad_so
96