گرمای آفتاب روی مغزم بود،دیوونه م کرده بود،مامان هم که تو این گرما فس فس کردنش گرفته بود!با حرص کوبیدم رو فرمان و دستمو با تمام قدرت فشار دادم روی بوق ماشین!صدای گوش خراش بوق ماشین آرومم میکرد!لااقل حرصم درمیومد!مامان هراسان اومد پایین و پرید تو ماشینچته پسره ی خل و چل؟تمام محله رو خبر کردیبازم حرصم رو روی فرمون خالی کردم و لبامو فشار دادم به هم!سعی میکردم سرش داد نزنم،هرکسی جز اون بود مطمئنا دندوناشو خرد میکردم!حوصله ی این همه منتظر شدن اونم تو این گرما رو نداشتم،مامان مدام داشت غرغر میکرد اما صدام درنمیومد،فقط لحظه به لحظه سرعتم دیوانه وار زیاد میشد.یه آن به خودش اومد و فریاد زد!چه مرگته تو؟!میخوای منو به کشتن بدی بچه؟سرعتمو آوردم پایین و با حرص زدم رو ترمز.کنار بزرگراه پارک کردم و کامل برگشتم سمتشمادر من، غلط کردم خوبه؟راه بیفت دیرهرومو برگردوندم و گاز دادم،ماشین از جاش کنده شد،صداش درنمیومد،اعصابم خط خطی بود به خاطر اینکه باید مثل این بچه ژیگولا لباس فرم میپوشیدم و همراه مامان جونم راه میافتادم میرفتم به یه عروسی که دوتا بدبخت تر از خودم داشتن بیچارگیشونو جشن میگرفتن!بالاخره رسیدیم.ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم و در سمت مامان رو براش باز کردم و دستمو گرفتم جلوش که طبق معمول همسر افاده ای تاجر معروف دارو پیاده شه!دستشو گذاشت تو دستم و با ناز پیاده شد،یه لحظه توجهم بهش جلب شد،خداییش با 42 سال سن خیلی خوب مونده بود،یعنی فوق العاده بود،چشمای توسی رنگش که به منم رسیده بودن همیشه میدرخشیدن ،در کل اصلا بهش نمیومد که 42 سال سن داشته باشه!رسیدیم جلوی در متحرک بزرگ سالن که دو نفر جلوش ایستاده بودن و خوشامد میگفتنتو در شیشه ای خودمو ور انداز کردم،موهای پرپشت و لختم که آرایشگر بدبخت سرویس شده بود تا بهشون حالت بده طبق معمول خودنمایی میکردن،با 188 قد و 85 کیلو وزن و اندام رو فرمی که به لطف 6 سال بکس کار کردن داشتمش بدک نبودم!اما کت و شلواری که به زور تنم کرده بودم اصلا راضیم نمیکرد!مامان دستشو حلقه کرد دور بازوم و وارد شدیم،اون هتل و سالنش بهترین تو استانبول بودن،مامان دستمو گرفته بود و با افتخار قدم برمیداشت،رفتیم یه گوشه و نشستیم،سیگار و گوشی موبایلم رو در آوردم و گذاشتم روی میز،پیشخدمت ایستاد بالای سرمون و به زبون ترکیه ای گفت:عصرتون بخیر،خوش اومدین،چی میل دارین؟برای من آب بیارینبه مامان نگاه کردم و به فارسی گفتم:نترس بابا رژیمت به هم نمیخوره!اینجا نخوری از دستت در رفته ها!چشم غره رفت و یه لبخند ساختگی زد،منو رو برداشتم و بعد از کلی این ور و اون ور کردن وقتی فهمیدم پیشخدمت میخواد کله مو بکنه با آرامش تمام سرمو بلند کردم و گفتم:برای منم آب بیارید!پیشخدمت بدبخت یه لبخند ساختگی زد و رفت!سرمو چرخوندم و اطرافمو نگاه کردم،هرکس یه جور لباس پوشیده بود و یه عده هم اون وسط داشتن تو هم میلولیدن!عروس و داماد اون بالا نشسته بودن و با یه لبخند مضحک داشتن ملت رو نگاه میکردن،عروس خوشگل نبود اما با مزه بود،داماد هم از این بچه سوسولا بود!یه لحظه یه جیگر ناز اومد کنار عروس و باهاش رو بوسی کردو مشغول صحبت شد،حواسم به دختره بود،درسته فاصله زیاد بود اما اندام ناز و پرش از دور هم معلوم بود!یه لباس نارنجی یه تیکه ی کوتاه پوشیده بود که نهایتا تا 4 انگشت زیر کونش بود و از بالا هم دکلته بود روی سینش بود،دقیق نمیتونستم ببینمش اما باز هم محوش شده بودم،عجب تیکه ای!نشست کنار عروس و شروع به صحبت باهاش کرد،به کله م زد که برم پیشش!به مامان نگاه کردم،داشت با آرامش نگاه میکردنریم به عروس و داماد تبریک بگیم؟تو که مسخره میکردی!حالا چی شده میخوای بری؟خب الان نظرم عوض شده!برگشت و عروس و داماد رو نگاه کرد!چشمش که به اون دختر افتاد لبخند زد و زیر لب گفت:بگو چرا!پاشو بریمبلند شدم و رفتم سمتش و دستمو دراز کردم جلوش،دستشو گذاشت تو دستم و بلند شد و دستشو دور بازوم حلقه کرد،جلوتر که رفتیم کلا چشممو از اون دختر گرفتم و نگاهش نکردم،مامان سلام کرد و با عروس و داماد احوالپرسی کرد و تبریک گفت،اما من خودمو گرفته بودم و داشتم داماد رو نگاه میکردم،یهو عروس گفتآریا جان ایشون دوست بنده هستن و اینجا تنهان،میتونم خواهش کنم هواشونو داشته باشین؟600 فاز از کله م پرید!اما طبق معمول با خونسردی گفتمخواهش میکنمبرگشتم و نگاهش کردم،وای خدا چه جیگری بود!چشمای رنگ شبش زل زده بودن به من و نگام میکردن!دماغ کوچولو و لبای ناز و قلوه ایش با اون پوست سفید و لطیف باعث شده بودن یه فرشته ی کامل باشه!معصومیت از چشماش میبارید،با یه لبخند ناز گفت:سلام!مزاحمتون نمیشم مائده جون لطف دارن!تو دلم گفتم فدای مائده جونم میشم با این جیگری که گذاشت تو دامنم!یه لبخند با یه اخم کوچولو کردم و گفتم:اختیار دارین،مملکت غریبه س ما که غریبه نیستیم!هموطنیم!مائده گفت:آریا خان ایشون بهترین دوست من هستن،اسمشون پرستوئه،اگه امکان داره همراهیشون کنین!پرستو با صدای نازش گفت:نه مزاحمشون نمیشملحنش داد میزد که میخواد بیاد!لبخند زدم و گفتم:البته،بفرمایید خانوم،بد نمیگذره بهتونیه چشمک هم چاشنی لبخندم کردم و دستمو به سمتش بردم،دستمو فشار داد و از جاش بلند شد و بین من و مامان ایستاد،بد جوری خودمو گرفته بودم،آروم چرخیدم و با دست راهنمایی کردم،با عروس و داماد بای بای کردیم و راه افتادیم،رفتیم و نشستیم سر میز ما،نشست کنار مامان و روبروی من،تازه داشتم دقیق چهره ی نازشو میدیدم!خیلی ناز بود،سینه های برجسته و سفیدش که بالاشون از زیر لباسش معلوم بودن آدمو جذب میکردن،مامان بهم چشم غره رفت تا با چشمام طرفو نخورم!یه چشمک به مامان زدم و گفتممادموازل چیزی میل ندارن؟!نه ممنونشما چی خانم؟مرسی لطف دارینواقعا عین منگولا شده بودم!حرفی به ذهنم نمیرسید که بگم!اولین بارم بود که اینطوری میشدم،آدم دختر ندیده ای نبودم،اما این یکی نمیدونم چرا خلم کرده بود!مامان سر صحبت رو باهاش باز کرد:دانشجوئین اینجا؟بله با اجازه تونچی میخونین؟برق الکترونیکموفق باشی،اهل کجایی؟تهرانمشکلی نداری تو فهمیدن زبون اینجایی ها؟اولا چرا ولی الان دیگه راحتمدر عجب بودم که چقدر کم حرفه!خیلی جدی گفتمپرستو خانوم میترسن باتریشون تموم شه،شارژر هم که همراشون نیس!اینه که انقدر مختصر جواب میدن!یه لبخند ناز زد و گفت:نه!کلا کم حرفم!افتخار میدین برقصیم؟انقدر ناگهانی و یهویی گفتم که یه کم شوک شد!به مامان نگاه کرد و گفت خواهش میکنم!بلند شدم و منتظر ایستادم تا بلند شد،پاشنه بلند پوشیده بود،با این حال بازم تا شونه م به زور قدش میشد!آهنگ لیدی این رد کریس دبورگ از باندهای سالن پخش میشد،عاشق این آهنگ بودم!رسیدیم وسط سالن،حس میکردم صدای بلند و باس باندها سینمو بالا پایین میکنن!حس میکردم آهنگ درون من داره پخش میشه!رومو کردم طرفش و با لبخند نگاش کردم،مونده بودم دستشو بگیرم یا نه!رینگ اول آهنگ هنوز ادامه داشت و خواننده هنوز شروع نکرده بود!یه قدم اومد جلو و روبه روم وایساد،رینگ به اوج رسیده بود و تا 20 ثانیه ی دیگه خواننده شروع میکرد به خوندن،چراغا خاموش شدن و رقص نور به کار افتاد رفتم جلو و دست راستمو گذاشتم رو کمرش و یه کم کشیدمش سمت خودم،آروم گفتم:اجازه هست؟خواهش میکنمدست راستشو گذاشت بالای کمرم نزدیک گردنم و دست چپشو از آرنج خم کرد و خیلی شل گذاشت رو شونه ی راستم کف دستش رو شونه م بود و ساعدش تا آرنج چسبیده بود به کنار سینم،دست چپمو گذاشم پشت سرش و سرشو نزدیک سینه م کردم،بعد دستمو آروم بردم پایین و گذاشتم بالای کمرش نزدیک شونه ش،حالتمون باعث شد نزدیکتر بشه بهم،تقریبا چسبیده بود به من،خواننده شروع به خوندن کرد:I’ve never seen you lookin so lovely as you did tonightI’ve never seen you shine so brightI’ve never seen so many men ask you if you wanted to danceThey’re looking for a little romanceGiven half a chanceدستش رو روی کمرم جا به جا کرد،آروم داشتیم میرقصیدیم،حس کردم میخواد نزدیکتر بیاد،دستمو رو پشتش فشار دادم و چسبوندمش به سینهم،همراه با آهنگ زمزمه میکردم،کنار گوشش بودم و آروم میخوندم،نمیدونم چه حسی بود!تا اون لحظه اون حس رو به هیچ دختری نداشتم!آروم نزدیک گوشم شد:بخونشاخام داشتن سقفو سوراخ میکردن!آروم و با پچ پچ گفت!واسه اولین بار دلم ریخت!And I’ve never seen that dress you’re wearingOr that highlights in your hairThat catch your eyesI have been blindLady in redIs dancing with meCheek to cheekسرشو بالاتر آورد و نگام کرد،آروم بهش لبخند زدمLady in redis dancing with mecheek to cheekthere’s nobody hereits just you and meits wish I wanna bebut I hardly know this beauty my sidei’ll never forget the way you look tonightI’ve never seen you looking so gorgeus as you did tonightI’ve never seen you shine so brightYou were amazingI’ve never seen so many people want to be thereand when you turned to me and smiled it took my breath awayand I have never had such a feeling such a feelingof complete and utter loveas i do tonightآهنگ آروم ادامه پیدا میکرد و پرستو سرشو گذاشته بود رو شونه م و با حرکتای من اونم تکون میخورد،دیگه نخوندم،فقط دستمو به کمرش فشار میدادم،واقعا گیج شده بودم،حس عجیبی بود!عجیب تر از اون اینکه این حس رو من داشتم!هم دوست داشتم از این حس فرار کنم،هم دوست داشتم توش بمونم!آهنگ به آخرش رسیده بود،سرمو بردم پایین و همراه خواننده خوندم بازI never will forget the way you look tonightMy lady in redMy lady in redMy lady in redMy lady in redسرمو نزدیک گوشش کردم و همراه خواننده نجوا وار تکرار کردمI love youآهنگ تموم شد،خودم ماتم برده بود!این من بودم؟!چراغا روشن شدن،سرشو آورد بالا و با چشمای خمار نگام کرد،چشماش میدرخشیدن،حس کردم فضا زیادی رمانتیک شده!کمرشو فشار دادم و لبخند زدم:فکر کردم خواننده شدما!قشنگ میخوندینه دیگه مطمئن شدماز چی؟با یه لبخند مضحک سرمو متفکرانه تکون دادم و دستمو از کمرش کشیدم و گفتم:این که خلی!شوکه شده بود!ازم جدا شد و گفت:متوجه نمیشمبازومو حلقه کردم که بگیره و گفتم:آخه کسی که به این صدای نکره بگه قشنگ خله دیگه!ببخشید من نگفتم صدات قشنگه!موندم چی بگم!این دیگه کی بود!پس لابد مادر بزرگ مرحوم مغفور بنده بودن!نخیر!من گفتم قشنگ میخونی نه اینکه صدات قشنگه!اوه اوه!راست میگفت!خفتم کرد اساسی!اصلا نمیدونم چه مرگم شده بود!ترجیح دادم ادامه ندم!رسیدیم جلوی میزمون و منتظر شدم که بشینه،مامان گفت:خسته نباشینممنونممنوندر حال نشستن بود که یهو پاشد دوباره!با اجازه تون من یه سر برم سرویس بیاممامان نگاهش کرد و گفت:آریا جان!بعد طبق معمول با اون حالت اشرافیتش اشاره کرد که برم!چیزی نگفتم و یه قدم عقب رفتم و منتظر ایستادم با ناز از پشت میز بیرون امد و دستشو کشید پشتش و لباسشو مرتب کرد،کنارم راه افتاد،چند قدم برنداشته بودیم که گفتاگه امکان داره بریم من کیفمو از تو ماشین بردارمخواهش میکنم بفرمایینکفشاش خیلی بلند بودن و باعث میشدن سخت راه بره،آروم قدم برمیداشت،منم به خاطرش آروم راه میرفتم،صحبتی بینمون رد و بدل نشد،تا رسیدیم جلوی در،بیرون رفتیم و از تو ماشینش کیفش رو برداشتیم،و دوباره برگشتیم تو سالن!همونطور آروم قدم بر میداشت تا رسیدیم به سرویس بهداشتی خانوما که توی حیاط پشتی سالن بود،برگشت نکاهم کرد:ببخشیدخواهش میکنم،من منتظرتون میمونمدورتر ایستادم و از پشت نگاش کردم،با ناز قدم برمیداشت،باسن پر و خوش فرمی داشت،یه قوس هم بالای باسنش منتهی به کمرش بود که باسن و کمرشو جدا میکرد و لباسش هم دقیقا اون قسمت تنگ بود و جذابش کرده بود،لباسش از پشت هم باز بود تا بالای کمر و پوست نازش دیده میشد!وارد توالت شد،منم رفتم تو فکر،ازش خیلی خوشم اومده بود،خیلی ناز و آروم بود،چشمای شبرنگ و صورتش یه آرامش خاصی رو به آدم میداد!اما یه چیزی عجیب بود!من چرا انقدر محوش شده بودم؟!من!تو همین فکرا بودم که اومد بیرون،آرایشش رو تجدید کرده بود،خیلی نازتر شده بود،آرایشش خیلی کم و ملیح بود،در کل به چشم نمیومد اما صورتش رو ناز کرده بود،اومد کنارم و لبخند زد:معذرت میخوام،مایه ی دردسرم!اختیار دارین!تو دلم گفتم جیگرتو!دوباره راه افتادیمامممم ببخشید میشه بریم کیفم رو بذارم تو ماشین؟خواهش میکنم!بفرمایینراستش از اینکه این کفشا رو پوشیدم مثل چی پشیمونم!مائده انقدر تو گوشم خوند که “بکش خوشگلم کن” بالاخره راضیم کرد اینا رو بپوشم!وگرنه اگر به من بود که با کفش اسپرت راحتی میومدم!!!واقعا؟!بله،مگه دروغ دارم؟!نه آخه عجیبه!به قول شما همه ی دخترا شعارشون بکش خوشگلم کنه!خب من همه ی دخترا نیستم!آهان!بله!اوهومبرگشتم و نگاش کردم،مثل یه بچه کوچولو لباشو غنچه کرده بود و میگفت اوهوم!خیلی بامزه بود!دلم میخواست بگیرم تو بغلم فشارش بدم!دلم میخواست بگیرم تو بغلم فشارش بدم؟!؟؟؟!چی؟!عجب حرفی!اونم از من!واقعا دیگه داشتم تعجب میکردم!در ماشین رو باز کرد و کیفشو انداخت رو صندلی و خودشم ولو شد رو صندلی!نشست و با یه حالت معصوم گفت:هووووووفففففف!خسته شدم!دو قدم راه رفتیا تنبل!با یه حالت تهاجمی ناز و با مزه گفت:اگه راست میگی بیا با این کفشا 5 دقیقه راه برو!اوه اوه!چرا میزنی خانم؟!یه اخم تصنعی کرد و سرشو انداخت پایین و یه پاشو گذاشت رو اون یکی و بندای تزیینی کفششو از دور پاش باز کرد و پاشو از تو کفش درآورد!با اینکه کفش کلا باز بود و در واقع چندتا بند پاشو نگه میداشتن توش اما همون بندا پاهاشو حسابی آزرده بودن،پوست پاش سفید و لطیف بود!در عین حال که پاهاش کوچیک بودن کشیده هم بودن!بندا باعث شده بودن رد های ناجوری روش بیفته،جلوی پاش نشستم و پاشو گرفتم تو دستم،انگار که جا خورده باشه،گفت:ای وای نکــــــــــــــــن!الان خوب میشه!سرمو بلند کردم و تو چشماش خیره شدم و گفتمنترس پولشو میگیرم خوبه؟!خندید،پاشو شل کرد و منم شروع کردم به ماساژ دادن پوست پاش، سرمو بلند کردم و نگاش کردم،زل زده بود به دستام و داشت نگاه میکرد،با نگاه من لبخند زد و گفت:خجالتم میدی!خب باشه بعدا پسش بده!ماساژو؟!نخیر خجالتی که بهت میدمو!تو خیلی با مزه ای!ممنون!دلقکیم دیگه؟!من نگفتم اما اگه دوس داری اینجوری فکر کن!اون یکی پاشم ماساژ داده بودم و تقریبا بهتر شده بود!بهش گفتم:بریم داخل؟بریم،ببخشید مزاحم شدم!تا اومدم جواب بدم موبایلم زنگ خورد:جونم؟آریا جان کجایین؟بیرون سالنباشه منم دیگه حوصله م سر رفت،بیام بریم خونه.منتظرمتلفن رو قطع کردم و رو به پرستو گفتم:مامان داره میاد بریم،زودتر بلند شو بریم داخل بعدا نگی بی معرفت بودم تنهات گذاشتم!بعدشم بیام با مامی جونم بریم خونه لالا کنیم!دارین میرین؟!بلهپس منم دیگه نمیمونم!برو تو دختر خوش میگذره بهت!نه دیگه،من تنها اومدم،تنها کسی هم که میشناسم عروسه!تنها میمونم!باشه خانوم،هرجور راحتینراستی یه چیزی!راستی چه چیزی؟!بوی ادکلنت فوق العاده س!شروع کردم به باز کردن دکمه های کتم!مات و مبهوت داشت نگاهم میکرد!کتم رو درآوردم و شروع کردم به باز کردن دونه دونه ی دکمه های پیرهنم!آخرین دکمه رو هم باز کردم و همین که خواستم درش بیارم پرید روم و دستاشو محکم حلقه کرد دور مچ دستام!چیکار داری میکنی روانی؟مگه نگفتی بوی عطرمو دوست داری؟علی الحساب پیرنمو میدم بهت تا بعدا شیشه شو بدم!اوووووووووووه!باشه بابا مایه دار!نخواستم!اصلا دوست ندارم!بعد شروع کرد با یه لبخند خنده دار به بستن دکمه های پیرهنم!خودمم از بالا شروع کردم و دکمه هامو بستم،بعد یه کارت از جیبم درآوردم و گرفتم جلوش:خوشحال میشم اگه کمکی از دستم بربیاد برات،این شماره ی منهکارتمو گرفت و گفت:باشه بابا فهمیدیم مایه داری!میتونستی بگی بنویسم!خب حالا!من که عمرا!عزیزم بحث در مورد آدماس!شما که آدم نیستی!هرچی دوس داری بگو!من نیستم!مرتضی گیر داده بود که دختری که نشسته روبه رومون رو مخ کنیم!من که عمرا اگه همچین کاری میکردم!دختره هم همچین مالی نبود!آخه پسر خوب دختر ایرونی رو گذاشتی چسبیدی به این ترک؟!اووه!همچین میگی انگار تا حالا با دختر ترک نبودی!چرا عزیزمن ،بودم!اما فقط واسه یه شب!باشه بابا خودم میرم!تو بشین اینجا مثل بابا بزرگا ژست بگیر!مبادا پرستیژت خراب شه!بلند شد و رفت اون طرف کنار دختره نشست،منم دور تردمیل رو بیشتر کردم و سرمو تکون دادم،تندتر شروع کردم به راه رفتن،فکرم مشغول بود،اما حتی نمیدونستم مشغول چی!حتی نمیدونستم به چی فکر میکنم!فقط فکرم شدیدا مشغول بود!به چی؟!خودمم نمیدونستم!هی سعی میکردم آروم باشم،یه جورایی مشوش بودم…تو همین جنگ و جدل با خودم بودم که تلفنم زنگ خورد،دور تردمیل رو صفر کردم و پایین اومدم،به ترکیه ای گفتم:بله؟یه صدای نا آشنا به فارسی از اون ور خط گفت:سلام!سلام،بفرمایین!پرستو هستم!به سلام پرستو خانوم!احوال شما؟زنگ زدین یادم بندازین شیشه عطرمو بهتون بدم؟!ببخشیدا،شما همیشه پشت تلفن آدما رو میخورین؟!نخیر ببخشید خانوم!آخه اصلا مهلت نمیدی آدم صحبت کنه!چه کنم دیگه!فن بیانم خوبه!اینه که به رخ میکشم!چه کم رو!خواهش داریم!!!وقت داری همدیگه رو ببینیم؟!دلم گرفته!وقت که ندارم!اما به خاطر تو جورش میکنم!چه پررویی تو!نخواستم!کاری نداری؟اااا؟چه قدر زود رنجی!شوخی کردم!کی و کجا؟ساعت 8 سر خیابون عثمان بی،جلوی بستنی فروشی نهال!چشم،پس فعلا خدانگهدار!گوله گوله!(خداحافظ!)نمیدونم چه حسی بود که بهش داشتم!خیلی خاص بود!اما…تو انتخاب لباسام وسواس خاصی به خرج میدادم!حتی نمیدونستم چرا!اما دیگه برای خودمم جالب شده بود.یعنی انقدر برام مهم بود؟!تمام طول راه رو تو فکر بودم،تا اینکه رسیدم سر قرار،زود تر از من اونجا بود،یه تاپ بندی بنفش پوشیده بود که بالای سینه هاش معلوم بود،با یه شورتک که تا چند سانت زیر کونش بود!کیفشو انداخته بود رو شونه ش و ایستاده بود،جلوش ترمز زدم و شیشه ی طرفشو دادم پایین:بپر بالا!ببخشید فنرام خرابن پریدنم نمیاد!باشه،پس برم؟درو باز کرد و نشست:لووووووسسسسسس!انقدر صمیمی حرف میزد که انگار چندین ساله میشناستم!لبخند زدم:دیر که نکردم؟این پوزخند ملیییییییحت منو کشته!نخیر من زود اومدم!آهان!چشم دیگه نمیخندم!ای بابا!لوسی ها!آره دیگه!خب؟خب؟کجا بریم؟!بریم خونه ی ما شام در خدمت باشیم!به!چه عالی!آدرس؟!پررو!برو رستوران یشیل تاش!چشم!چقدر حرف گوش کنی تو!آره دیگه!جلوی مامانا سعی میکنم مودب باشم!مامان مامانته!بله درست میفرمایین!انقدر شر و ور گفتیم تا رسیدیم به رستوران:بفرمایین اینم یشیل تاش!پیاده شد و کنارم راه افتاد.یه میز که خالی بود نشستیمنظرت راجع به غذاش چیه؟والا ما که فقیریم!مثل شما پولدار نیستیم!نخوردیم غذاشم!آریا؟هوم؟تو خیلی جالبی!سرمو از روی منو بلند کردم و با یه نگاه عاقل اندر سفیه گفتم:دیگه مطمئن شدم خلی!ببین من آدم رکی هستم!از کسی هم نمیترسم!دلیل دعوت امروزم هم اینه که ازت خوشم اومده!ببخشید من قصد ادامه تحصیل دارم!!!در موردت از مائده هم پرسیدم،نمیدونم چطور بگم،شاید به نظرت مسخره باشه!اما من ازت خوشم میاد!این حرفا برام تازگی نداشتن،اما شنیدنشون از اون خوشایند بود…!اشتباه میکنی!چرا اینو میگی؟ببین نمیخوام مثل فیلمای هندی فداکاری کنم و بگم من خوب نیستم و تو حیفی و از این حرفا! ببین پرستو خانوم،تو نمیتونی با اخلاق من بسازی!چرا؟!!!؟مگه اخلاقت چشه؟همین دیگه!اخلاقمو نمیشناسی وگرنه سلام هم نمیکردی بهم!چطور!؟ای بابا!خب بده دیگه!گارسون اومد تا سفارش ها رو بگیره…از بچه گی هر چی خواستم داشتم!الانم تو رو میخوام!آهان!این الان خواستگاری رسمی بود؟!اه جدی باش!واقعا گیج شده بودم،حس میکردم خیلی بهم نزدیکه،یه جورایی علاقه…!باشه قبوله!هر جا کم آوردی پای خودته ها!قبوله!یه چشمک بهش زدم و دستمو دراز کردم:پس بزن قدش قورمه سبزی!!!واااااااااا؟!ای بابا!دهه!بیا!ناسازگاری از همین الان شروع شد!عزیز من خوب من جیگر دوست ندارم واسه همین میگم قورمه سبزی!دست ناز و کوچولوشو تو دستم گذاشت و گفت:دییییووووونه!ببین خانوم فحش بدی میخورمتا!چون عاشق قورمه سبزی ام!بخور!نه عزیزم من آشغالخور نیستم!!!شاکی شد و دستشو از تو دستم کشید بیرون،گارسون غذا رو آورد و فرصت اعتراض براش نموند!غذا در کمال آرامش و بدون هیچ گونه حرفی صرف شد!تمام مدت پرستو سرشو انداخته بود پایین و با قیافه ی گرفته غذاشو میخورد،وقتی تموم کرد دستامو گذاشتم زیر چونه م و نگاهش کردم و گفتم:چیز دیگه ای میل دارین خانم؟نه!اوه اوه چه خشن!من میرم صورت حساب رو بگیرم،بیا این سویچ ماشین،برو بشین تا بیام!با دلخوری نگاهم کرد و سویچ رو گرفت و رفت!دلم براش ضعف رفت،خیلی ناز و دوست داشتنی بود،میخواستم محکم بغلش کنم و ببوسمش!یعنی صورت ناز و معصوم و اندام رو فرم و خوش استایلش این حس رو در آدم تداعی میکرد که دوست داشت بغلش کنه!از پشت سر رفتنش رو نگاه میکردم،ران های سفید و بلوریش میدرخشیدن،کونش هم که…!رفتم و صورت حساب رو پرداخت کردم و در حالی که کیف پولم رو میذاشتم توی جیبم از در رستوران بیرون اومدم!توجهم که به ماشینم جلب شد خنده م گرفت!پرستو نشسته بود پشت رل و سرشو گذاشته بود روی فرمان!رفتم و سوار شدم،با باز و بسته شدن در هم سرشو بلند نکرد!ببخشید خانوم مسیرتون به خیابون بی اوگلو میخوره؟!-…پرستو؟هوم؟ای بابا!دختر جون شاید جای من یکی دیگه سوار میشد!اون وقت تو سرتم بلند نمیکنی ببینی کیه!چیکار میکردی اگه یکی دیگه سوار میشد و اذیتت میکرد؟!اولا بوی عطرت داد میزنه که تویی!ثانیا نترس کسی منو نگاه هم نمیکنه!اگر هم نگران ماشینتی باید بگم معذرت میخوام!سرشو آروم بلند کرد و تو تاریکی که با نور ضعیف چراغ های پیاده رو شکسته میشد زل زد بهم!ماشین فدای سرت خانوم!نگران خودت بودم!حالا بگذریم!رانندگی میکنی؟نه بیا خودت بشین حوصله ی پرداخت خسارت ماشین گرون قیمتت رو ندارم!ای بابا!اذیت نکن!میخوام تو برونی!میخوام دست فرمونتو ببینم!بدون هیچ حرفی روشن کرد و راه افتاد!دلخوریش خیلی با مزه بود!عین بچه کوچولو ها اخم کرده بود و اصلا نگاهمم نمیکرد!تمام مدت با لبخند نگاهش میکردم،اما اون اصلا نگاه نمیکرد!رسیدیم جلوی در ویلاشون،پیاده شد و کیفشو از صندلی عقب برداشت،خیلی خشک گفت:مرسی!خداحافظ!چند قدم بیشتر دور نشده بود که پیاده شدم و صداش زدم:پرستو؟برگشت:بله؟بیااومد و روبه روم وایساد!دستامو باز کردم و یه چشمک زدم،یه کم با تردید نگام کرد و نزدیکم شد و آروم بدن ناز و لطیفشو تو بغلم گذاشت،بازوهامو دورش قفل کردم و دستمو رو موهای نرم و لطیفش گذاشتم و نازش کردم،بدنش انقدر نرم بود که مثل یه بچه ی دو ساله تو بغلم چسبیده بود بهم،تقریبا تو بغلم گم بود،سرش رو سینه م بود و نفساش به پوست سینه م که از بالای سه دکمه ی پیرهنم که هر سه شونم باز بودن میخورداز دستم دلخوری؟چیزی نگفتنمیبخشی منو؟بازم ساکت بودپر پری خانوم؟هوم؟میدونی خیلی با مزه میگی هوم؟اوهومیه لحظه محبتم به جوش اومد و دستامو از دورش باز کردم و دودستی صورتشو کرفتمواااای دختر تو چقدر با مزه ای!واااا؟فینگیلی!سرشو برگردوند و چشماشو بستپرستو شوخی کردم خب!ببخشید!نوموخوام!لحنشو بچه گانه کرده بود!خدایا نمیدونم چه سری بود،ناخودآگاه دلم میلرزید با کاراش،عجیب بود واسم،اما حس میکردم دوسش دارم!دلم میخواست از این حس فرار کنم!نگاهش کردم،صورتش تو دستام بود و به خاطر فشار دستام یه کم لپاش بالا اومده بودن!صورتشو برگردونده بود و چشماش بسته بود،وقتی دید ساکتم چشماشو باز کرد و دید زل زدم و دارم نگاش میکنمآدم ندیدی؟نچ!انقدر ببین چشات دراد!لبخند زدم و خیره نگاهش کردم،اونم نگام میکرد،چشماش توی نور ضعیف روشنایی های خیابون میدرخشید،لبخندم رو لبم بود،به این فکر میکردم که کاش میتونستم از اون چشمای شبرنگ فرار کنم!صورتش نزدیک و نزدیکتر میشد،چشماشو بست…یه گرمای دلنشین و آروم رو روی لبام حس کردم،لباشو گذاشته بود رو لبام و بی حرکت ایستاده بود!وقتی دید حرکتی نمیکنم خواست عقب بکشه،بازوهامو دورش گرفتم و دست راستمو پشت سرش گذاشتم و سرشو نگه داشتم،یه بوس ریز رو لبش گذاشتم و چشمامو بستم،حس خاصی بود که تا اون لحظه اون طوری نداشتمش!اولین بارم نبود اما این یکی…لبامو رو لباش از هم باز کردم و لبای کوچولو و نازشو به کام کشیدم،لب بالاشو ول کردم و لب پایینش رو بین لبام گرفتم و کم کم میمکیدمش،دستاشو حلقه کرده بود دورم،هر دو دستشو کرد تو موهام و سرمو بیشتر فشار داد به خودش،آروم لبشو میمکیدم و دستمو رو تیره ی کمرش حرکت میدادم،چند دقیقه ای بود که لباشو میخوردم،آروم لبامو عقب کشیدم،اما سرمو فشار داد به خودش،قدش از من کوتاه تر بود،برای همینم چون سرمو به پایین خم کرده بودم گردنم درد گرفته بود،لبامو جدا کردم و کنار گوشش زمزمه کردم:خانومی یهو بابات میاد میبینه منو نقطه چین میکنه هااااا!سرمو آوردم جلوی صورتش و پیشونیشو بوسیدم،چشماشو باز کرد و لبخند زدمثل اینکه یادت رفته من اینجا تنهام!اوخ!ببخشید حواسم نبود!صداشو بچه گونه کرد و گفت:لابد بلات مهم نیشت که یادت نمیمونه!لپشو محکم بوسیدم:فینگیلی کم دلبری کن!معلومه که مهمه!شیطنت آمیز خندید و گفت:کووووووش؟اگه مهمه سوییچ ماشینتو بده بلم قان قان کنم!ایییییی جاااااانم!عزیزم سوییچ ماشینم مال تو!چهره شو مثلا ناراحت کرد و گفت:نوموخوام!میلم تفادش میکنم بعد تو منو اوف میکنی!کنار گوشش گفتماوف که به موقعش میکنم!خندید و گفت:بچه پررو!جونم؟اگه میخوای بیا بریم خونه ی من!نه!من ازت میترسم!وااااااااا!والا!ای بابا!واسه چی؟میترسم منو نصفه شبی بکشی!نترس دلم نمیاد!من دوست دارم خل و چل!وااااااااااایییییی!!!پس توانایی انجامشو داری!اما دلت نمیاد!بیا دیگه لوس نشو!باشه به شرطی که قول بدی نزدیکم نیای!وسایل دفاع شخصی هم بهم بدی!باشه بابا!ماشینو قفل کردم و کنارش راه افتادم.وارد خونه شدیمتو بشین من برم دستشویی بیام!ترکیدم!باشه!من هستم!بروخونه ی خوشگلی داشت،در واقع ویلا بود،داشتم جزئیات خونه ی شیک و مدرنشو بررسی میکردم که از دستشویی اومد بیرون و دستاشو کرم زد و اومد نشست رو پام!خیلی جالب بود!خیلی زود صمیمی شده بود!خونه ی خوشگلی داریمرسیییییییییییی!خب من باید کجا بخوابم؟!هل جا بخوای!همینجا رو کاناپه!ااااا؟نه بابا!بیا با هم بلیم لو تخت لالا کنیم دیگه!پرستو دوست ندارم زیاده روی کنیم!ما تازه میخوایم با هم دوست باشیم!امروز هم استارت زدیم!زوده واسه این کارا!لوس نشو دیگه!نه من بچه م نه تو!اصلا وایسا بینم!تو چند سالته؟!چقدر زود فهمیدی که نمیدونی من چند سالمه!اذیت نکن!72-73!بی مزه!جونم با مزه!آریا چند سالته میگم؟24-آخیییییییییی!4 سال ازم بزرگتری!خیلی خب دیگه پاشو بریم لالا کنیم!من خیلی خسته م!من دوست ندارم زیاده روی کنم پرستو!اونم واسه اولین روز آشنایی!ااااه!لوس!پاشو بیا ببینم!دستمو گرفت و کشوند سمت اتاق خوابش،یه اتاق با دکوراسیون فوق العاده!عجیبش این بود که تخت خوابش دو نفره بود!من لباسامو عوض کنم بیام،تو با این لباسا راحتی؟مجبورم باشم دیگه!نشستم لبه ی تختش و داشتم میز توالتش رو نگاه میکردم،انواع عطر ها و ادکلن های مارک روش صف بسته بودن!یه پوستر بزرگ از عکس صورت خودش رو زده بود به دیوارش!انقدر بزرگ بود که کل دیوار رو گرفته بود،توی عکس پرستو با اون چشمای شیطون و براقش لبخند زده بود و دستشو زیر چونه ش گذاشته بود،چماش خیلی شیطون بودن!محو تماشا بودم که جلوم ایستاد!زنده شو ببین!عکس به درد نمیخوره!سرتا پاشو ورانداز کردم،یه تاپ آدیداس آبی آسمانی تنگ پوشیده بود،با شلوارکی که ست همون تاپ بود و تا بالای زانوش بود،موهای براق و زیتونی رنگ لختش رو شل بسته بود و از هر طرف ریخته بودن رو صورتش و گردنش،خیلی دلبر بود،با یه لبخند و یه نگاه مثلا مشکوک گفتم:شیطون شدیا!خطرناکه برات!نشست تو بغلم و موهامو به هم ریختاوووووومممممممم!مثلا چیکار میکنی؟!مثلا میخورمت!بلند شد رفت جلوی میز توالت و دستاشو قفل کرد پشتش و رو پنجه ی پاهاش بلند شد و مثل بچه ها نیم چرخ میزد و برمیگشت!کووووووفتت بشم!دهه!مگه میخوام بخورمت!؟مگه نگفتی؟نچ!پس میگیرم!دوباره اومد و نشست رو پام،سرم جلوی سینه ش بود،دستاشو کرد تو موهام و سینه شو چسبوند زیر گلوم و سرمو نزدیک خودش کرد،با یه صدای وسوسه کننده و آروم گفت:شب،تنها،روی یه تخت،اونم با من!کلک میخوای چیکار کنی؟اکه هی!فهمیدی؟حیف!چی؟میخواستم سویچ ماشینتو بردارم فرار کنم!حیف که فهمیدی دیگه!باز داری شر و ور میگی آریا!ببخشید!هیسسسسسسسسسلباشو نزدیکم کرد و زل زد تو چشمام،نگاهش میکردم،یه بوس سریع گذاشت رو لبام،سرشو دوباره به همون فاصله ی کم برگردوند و گفت:من تورو میخوام!میدونستم منظورش چیه!اما مردد بودم!اعتراف میکنم که خودم هم بهش علاقه پیدا کرده بودم،خودمم دوست داشتم…!اما…پرستو اشتباه نکن!هییییییییییسسسسسسسسسسلباشو رو لبام فشار داد و از هم بازشون کرد،لب پایینم رو کشید تو دهنشو و با ولع میمکید!هنوز داشتم بین شهوت و عقل و یه احساس ناشناخته که نمیدونستم علاقه به پرستوئه یا نه دست و پا میزدم!پرستو با تمام وجود لبمو میخورد و سینه های سفت و گرمشو بهم میمالید!اما من بی حرکت بودم و فقط دستام مثل یه مجسمه قفل شده بودن دور کمرش،سرش بالاتر از سرم بود و سینه هاش جلوی صورتم،سرشو خم کرده بود و داشت لبامو میخورد،نرم فشارم داد و هلم داد رو تخت،خودشم باهام اومد و تمام بدن نرم و پنبه ایش چسبید به بدنم،اما من هنوز تو خلسه بودم!کم کم با تکوناش رو بدنم تحریک شده بودم،اما بازم سعی میکردم حشری نشم،لبمو ول کرد و رفت کنار گوشم،آروم و با صدای مسحور کننده ای حرف میزد و نفس داغشو میداد به گوشمآریا،من تو رو میخوام،وجودتو میخوام،خواهش میکنم…خودمم میخواستم… اما این دودلی…!دستمو کردم تو موهای لختش و کشیدمش عقب،لب پایینشو گرفتم،اولش آروم میمکیدم و موهاشو ناز میکردم،اما لامصب هی سینه هاشو رو سینم تکون میداد و تحریکم میکرد،کنترل حرکاتم دستم بود،اما دوست داشتم بچسبونمش به خودم،دستمو گذاشتم پشت کمرش و محکم فشارش دادم به خودم،یه آه کشید که باعث شد لبشو وحشیانه بمکم!دستمو بردم رو سینه ش و محکم تو مشتم گرفتمش،آهش عمیق تر شد،برش گردوندم و خوابیدم روش،گردنشو میمکیدم و با زبونم رو پوست لطیفش بازی میکردم،تاپش هنوز تنش بود،سینه شو از روی تاپ میمالیدم،زیرم پیچ و تاب میخورداووووفففففففف بسه دیگه درآر تاپموووویکم روش نیم خیز شدم و تاپشو درآوردم،چه بدن سفیدی داشت،مات سینه های کوچیک و سفتش شده بودم که از زیر سوتین توری سیاهش بهم چشمک میزدن!بالای سینه هاشو،جایی که از زیر سوتین اومده بود بیرون با زبونم نوازش میکردم،نگاهش کردم،چشمای نازشو بسته بود و لباشو که حالا رنگ خون شده بودن داشت میخورد،دستش تو موهام بوددرش بیار آریادوست داشتم بگهچی رو در بیارم؟سوتینمو در بیاااااااررررخب؟اذیتم نکنبگودر بیاردستمو بردم پشتش،کمرشو بلند کرد و آروم قفل سوتینشو باز کردم،سرمو بالا اوردم و نگاه کردم،سوتینشو از رو سینه ش برداشتم،فرم سینه ش تغییری نکر،همون طور سفت بود،نوکش زده بود بیرونبخورششششششسرمو نزدیکش کردم و نفسمو دادم بهش،اما هنوز نخورده بودم،دستامو دورش حرکت میدادم و کیرمو که حالا کاملا قد علم کرده بود از رو شلوار به کسش میمالیدم،انقدر نخوردم تا دیگه عاصی شد و سرمو با فشار چسبوند به سینه ش!نوکشو کردم تو دهنم و با دندونام نرم بازیش میدادم،کم کم گازای کوچولو میگرفتم و میمکیدمش،ناله میکرد،یه دستش تو موهام بود و یه دستش رو دهنش،شاید نمیخواست جیغ بزنه،دستمو آروم از روی شکمش لغزوندم و از رو شلوار گذاشتم رو کسش،داغ بود،با انگشت وسطم روی خط کسش میکشیدم و کم کم عمق و فشارشو بیشتر میکردم،سینه ش تو دهنم بود و چشمام رو صورت ناز و سفیدش که حالا سرخ شده بود!سرخی لپا و لباش بیشتر تحریکم میکرد،داشت سرمو فشار میداد که برم پایین،در حالی که نوک سینه ش لای دندونام بود و آروم گازش میگرفتم دوتا دستمو بردم پایین و شلوارکشو کشیدم پایین،خودش از پاش درش آورد و انداخت کنار،رفتم پایین و دور نافشو لیس زدم،سرمو محکم هل داد پایین.حالا صورتم جلوی کسش بود،از زیر شورت قرمز و سیاهش مشخص بود کوچیکه،لبامو گذاشتم روش و همراه با یه بوس کوچیک تمام نفسمو دادم بهش!یه آه از ته دلش کشیدبخورششششششششششبا انگشتم آروم از کنار رانش شروع کردم به مالیدن و ناز کردن،کسشو از رو شورت بوسای ریز میکردم،تمام رانشو میخوردم و میلیسیدم،ناله هاش بلند و کشدار بود،دستمو گذاشتم کنار رانش و کش شورتشو کشیدم کنار،کسش اومد بیرون،همونجوری که فکر میکردم!کوچولو و سفید،بدون مو و صاف صاف،خیس خیس شده بود،با یه انگشتم شورتشو کنار کسش نگه داشته بودم،با دوتا از انگشتام لبای کسشو باز کردم و نگاش کردم،یه آه کوتاه کشیدبخور دیگهصورتشو میدیدم،سرخ شده بود،لباشو داشت گاز میگرفت،دلم نیومد اذیتش کنم،لبامو گذاشتم رو کسش و زبونمو کشیدم محکم کشیدم به چوچوله ش،یه آه که بیشتر شبیه جیغ بود کشید و سرمو فشار داد به کسش،زبونمو گذاشتم دور سوراخش و مکیدمش،طوری اوووفففففف میگفت که دلم میخواست لباشو بکنم!زبونمو محکم کشیدم به چوچوله ش و بر داشتم،جیغ زدآآآآآآآآآآآآآه اوووووووفففففففففففف،تورو به دینت بخورررررررشورتشو وحشیانه از پاش کشیدم بیرون و افتادم به جون کس ناز و کوچولوش،میلیسیدم و محکم مک میزدم،زبونمو دور سوراخش میچرخوندم،داد میزد بکنش تو!اما توجه نمیکردم،تا لحظه ای که دیدم نفساش خیلی تند شدن و با دستای ظریفش داره سینه هاشو چنگ میزنه،انگشت شصتمو گذاشتم رو چوچوله ش و میمالیدم،زبونمو محکم و با فشار کردم توش یه جیغ کوتاه کشید و شل چند لحظه عضله های کسش منقبض و منبسط شد و رانشو محکم چسبوند به سرم،کم کم شل شد و تقریبا بیهوش شد!کسشو بوس کردم و اومدم بالا!هنوز لباسام تنم بودن،دراز کشیدم کنارش و با جفت دستام صورتشو گرفتم و برگردوندم سمت خودم،بیحال بیحال بود،چشماش بسته بودن و لباش نیمه باز،گونه هاشو فشار دادم و لپاش پف کردن،لباش غنچه شده بودن،آروم لبامو گذاشتم روشون و بوسیدم،کم کم بوسای ریزمو کم کردم و سرشو گذاشتم روی شونم بین گردنم و شونم و موهاشو ناز کردم،5 دقیقه ای کشید تا حالش سرجاش اومدآریا؟جاندوست دارم…کپ کرده بودم!انقدر با احساس گفت که شک کردم!اما سریع اون حس درونم گفت این حزف ناشی از لذتیه که برده!نازش کردم و چیزی نگفتم،دستشو از روی پشتم لغزوند و آورد جلو،گذاشتش روی کیرم و یه فشار کوچولو بهش داد،دستشو گرفتم تو دستمبخواب خانومی خسته شدی!ااااا؟جواب این فلفل نبین چه ریزه رو کی بده؟!تو با اون کاری نداشته باش!بخواب!نچ!با لجبازی دستشو از تو دستم کشید بیرون و اومد روم،دستاشو دو طرف سرم حائل بدنش کرد و نیم خیز شددستا بالا!زود لخت شو!ای بابا!مگه پلیس بازیه؟اوهوم اوهوم!میخورمتا!بااااااشه!لباشو گذاشت رو لبام،کیرم داشت شلوارو جر میداد!با دوتا دستاش پیرهنمو بالا کشید و لباشو جدا کرد،نگاهم کرد و درش آوردبذار شلوارتم درارمشلوار و شورتمم درآوردیه نگاه به کیرم انداختواااااااااایییییییییی!این بره تو من مردم که!کشوندمش بالا و گفتم:نیازی نیست بره توی تو!بخواب بچه!میخوام ببینم چه مزه ایه!اینو گفت و رفت پایین و گرفتش تو دستش،سرشو زبون زد و آروم کرد تو دهنش،حس کردم با اکراه داره انجام میده!زیر بغلاشو گرفتم و کشوندمش بالااااااااهههههههه نکـــــــــــــن!میخوام بخورم!دیدم خانوم شده فداکار و تا نخوره ول کن نیس!با اینکه هیچ رغبتی هم نداره!کنار گوشش آروم زمزمه کردم:اما من میخوام بکنم تو کستاوووووووممممممممم!باشهههههههه!خوابوندمش و پرسیدمببینم پرده که نداری؟با همون شیطنتش گفت:نچچچچچچچچچ!لبامو گذاشتم رو لباش،آروم آروم بودیم،کیرم دقیقا جلوی سوراخش بود،لباش بهم آرامش میدادن،لبای نازشو باز کرد:دوست دارم…تا اینو گفت یهو کل کیرمو محکم و بدون مقدمه هل دادم تو کسش!جیغی زد که گوشام سوت کشیدن!آآآآآآآآآخخخخخخخخ!پاره شدممممممممممم اوووووووفففففففففففنگهش داشتم اون تو تا جا باز کنه،بیچاره حق داشت،کسش خیلی تنگ بود،بازوهامو با دستاش گرفته بود و ناخناشو فرو کرده بود توشون،کمرشو گرفته بودم و خم شده بودم روشبکنصداش خیلی شهوتی بود،کم کم کیرمو بالا پایین میکردم،سعی میکردم زیاد اذیت نشه،همون فشار اول کافیش بود!کم کم سرعتمو بالا بردم و دیگه داشتم تند تند عقب جلو میشدم،چشماشو باز کرده بود و داشت نگاهم میکرد،تمام پوست سفید و لطیفش قرمز شده بود،سینه هاش با ضربه های من بالا پایین میشدن،چنگ زدم بهشون و نوک سینه س راستشو بین دو انگشتم گرفتم و فشار دادم،شصت دست چپمو گذاشتم روی چوچوله ش و تند تند میمالیدم،سرعتم بالا رفته بود،وحشی شده بودم،جیغ میزد و میگفتتند تر بکن،بکن،پاره م کن،جرم بده،میخواممممم اوووووووووفففففففففنزدیک ارگاسمم بود،صدام درنمیومد،اما دوست داشتم فریاد بزنم،نه از حس لذت شهوت!از اینکه من اونو دوست داشتم!نمیخواستم دوسش داشته باشم!حس خواستنی بود اما…شهوت تو نگاهش موج میزد،آرین زورمو زدم و محکم تر خودمو تکون دادم،سرعتم خیلی بالا بود،جیغ زد و سینه هاشو محکم گرفت،کمرش بالا و پایین میشد،من هنوز داشتم با سرعت ادامه میدادم که احساس کردم الانه که منفجر بشم!کشیدمش بیرون و بلافاصله آبم با فشار پاشید رو شکمش،بیحال افتادم روش،بدن جفتمونم نافرم عرق کرده بود،سرم کنار سرش روی شونه ش بودیه کم که حالم جا اومد بلند شدم و نشستم کنارش،با نوک انگشتم موهای روی صورتشو کنار زدم و خم شدم روش،تمام صورتشو میبوسیدم اما کاری به لباش نداشتم،قیافه ش نشون میداد که غرق لذته،کنار گوشش گفتمخسته نباشی فسقلیهممممممممم،مرسییییییی،فسقلی هم خودتیییییییییمیخورمتاااا!!!نه نه!غلط کردم!سرمو بالا آوردم و به صورتش خیره شدم،آروم چشماشو باز کرد و دوختشون به چشمامآریا؟جونم؟تو نمیتونی دوسم داشته باشی…نه؟نمیدونستم چی جوابشو بدم،گیج شده بودمخسته شدی وروجک،بگیر بخوابتو که نمیری مکه نه؟نه عزیزم اینجام،آروم باشکنارش دراز کشیدم،برگشت طرفم و دستای ظریفشو دورم حلقه کرد و بدنشو چسبوند بهم،مثل بچه کوچولویی بود که از باباش آویزون بشه!سرشو کرد تو گردنم و گردنمو بوس کرد و همونجا موندبازوشو ناز میکردم و تو فکر بودم،فکر اینکه چرا نمیتونم باهاش باشم؟این چه قانونی بود که تا از کسی خوشم میومد باید از دست میدادمش؟چرا همه ترکم میکردن؟چرا هر بلایی بود سر من میومد؟شاید دنیا تصمیم گرفته بود تمام بلا هاشو اول رو من تست کنه بعد که نتیجه شو دید رو بقیه پیاده کنه!شایدم من جاذبه ی بدنم زیاد بود که تمام بلالها سر من نازل میشدن!اما پرستو تو دلم جا باز کرده بود،لوس بازی ها و بچه شدناش و ناز کردناش برام جذاب بود،اما…ترس نمیذاشت درست فکر کنم!تو همین فکرا بودم که گرمای نفسای آروم و منظم پرستو رو گردنم قلقلکم داد!آروم سرشو بالا آوردم و دیدم چشماش بسته س و ناز خوابیده،درست عین فرشته ها شده بود،لبای ناز و پرش بسته بودن،به خاطر لبای طولانی و محکمی که ازش گرفته بودم یه کم باد کرده بودن و سرخ بودن،سرمو آروم جلو بردم و لبامو گذاشتم رو لباش،یه بوس کوچولو کردم و دوباره سرشو گذاشتم بین شونه و گردنم،تو فکرای مسموم و آزار دهنده م غلط میزدم…چشمامو باز کردم،پرستو هنوز تو بغلم بود،جفتمون لخت بودیم،هوا روشن شده بود،ساعت بالای سرم رو نگاه کردم،حدود 9.45 رو نشون میداد،نرم دستمو کشیدم روی تیره ی پشتش و موهاشو ناز کردم،چند ثانیه اینطوری ادامه دادم اما بیدار نشد،سرشو با دو دستم گرفتم و از لای گردنم بیرون کشیدمش،خواب خواب بود!لباشو بوس کردم و با پشت انگشت سبابه م گونه شو ناز کردم،اما…!بیدار نمیشد!بدنش شل و ول شده بود تو بغلم،چسبیده بود بهم،لبای وسوسه کننده ش بهم چشمک میزدن!دلم میخواست بخورمشون،آروم لبامو گذاشتم روشون،یه بوس کردم و لب پایینشو گرفتم تو دهنم،آروم میمکدیمش،مزه ی خاصی داشت،دوست داشتم همینطوری ادامه بدم،اما پرستو هیچ حرکتی نمیکرد!نفساش آروم و منظم بود!لبمو جدا کردمو گفتم:وروجک منو مچل کردی؟پاشو ببینم!صداش در نیومد!فهمیدم دوست داره این بازی ادامه پیدا کنه،دوباره لبامو گذاشتم رو لباش و لب پایینشو خوردم!کم کم اونم داشت لبمو میخورد،دستاش رو پشتم بازی میکردن!حس کردم داره برای یه سکس دیگه آماده میشه!لبامو جدا کردم و گردن تا سینشو بوسیدم و بلند شدم و شورتمو پوشیدم،پیرهن و شلوارمم تنم کردم و نشستم کنارشچشماتو باز کن دیگه!چشماشو باز کرد و نگاهم کرد!به به سلام خوابالو!سلامممم صبح به خیر!ظهر بخیر!پاشو ساعت 10 شده ها!باشه حالا!صبحانه نمیخوری؟نه عادت ندارم!من باید برم!باشه برو،ولی بهم زنگ بزنباشه حتماداشتم کفشامو میپوشیدم که از پشت بغلم کرد،برگشتم و بغلش کردممواظب خودت باشچشملباشو گذاشت رو لبام…آریا کاش دوسم داشتی…بای بای وروجک!تا عصر فکرم مشغول این بود که چرا اینطوری شدم!بهش زنگ زدم…اما جواب نداد،دیگه زنگ نزدم،رفتم خونه و طبق معمول محسن یاحقی شد همدمم!خسته م از بغض کهنه ی عشق…سنگینه تحملش تو صدامخوبه که به یاد تو قانعممیتونم بگذرم از شکوه هاباورش سخته برام ولی منمیرم و چیزی ازت نمیخواماما بدون هرجا برم بعد توبغض عشق میمونه از تو برامبغض من وا نمیشه تو صدامخدایا یه دریا گریه میخوامنفهمید اون که باید میدونستبیشتر از جون هنوز عزیزه برامبا جدایی هیچی تموم نمیشهعاشق از عاشقی سیر نمیشهبگو تو اگه عاشق نبودیعاشقت از تو دلگیر نمیشهبغض عشق مونده نوز تو صدامهنوزم هیچی ازت نمیخوامعاشقت بودم و از عاشقیجز غمت هیچی نمونده براماما من هنوز به پات مونده امیه لحظه بی درد نیاسوده اماز جدایی خیلی اگه گذشتهاما هنوز به عشقت آلوده امبا جدایی هیچی تموم نمیشهعاشق از عاشقی سیر نمیشهبگو تو اگه عاشق نبودیعاشقت از تو دلگیر نمیشهصدا مثل پتک تو سرم کوبیده میشدپرستو نبود…رفته بود!اون خونه هم خالی بود!همه میگفتن نیست!هیچ کس ندیده بودش!یه جورایی داغون بودم،حد اقل نمیدونستم که به چه جرمی اینطور مجازات شدم!به دلم نشسته بود…کاش بهش میگفتم…تنها خبری که از پرستو به دستم رسید یه نامه بود که وقتی از باشگاه میومدم بیرون دیدم…خیلی دوستت داشتم،و دارم،اما نمیخوام حضورمو به اجبار قبول کنیخداحافظ واسه همیشه…همه جا رو گشتم…اما نبود!پرستو رفته بود…!این نیز بگذرد…!نوشته: آریا
تردید تلخ
Related Posts
